بریدههایی از کتاب این کتاب برایت ضرر دارد
۴٫۶
(۴۱)
آدمبزرگها، مواظب باشید؛ یک بچه میتواند بهراحتی با شیرینیاش شما را مسموم کند!
☀️J.S.Kinglee🍂
کاس با دیدن خانوادهٔ یو ـ یوجی توی سینهاش درد عمیقی احساس کرد. بخشی از آن، در واقع بیشترش، از دلتنگی برای مادرش بود، اما بخش دیگرش، بخشی مخفیتر و عمیقتر، از دلتنگی برای چیزی بود که اصلاً آن را نداشت.
Hana_NP
«منظورت اینه که من باید راز رو بدونم؟»
«درسته.»
«فکر میکردم هیچکس نباید اون رو بدونه، منظورم اینه که حتی شما هم نمیدونین چیه، درسته؟»
«هیچکس، جز تو. بذار اینطوری توضیح بدم: این قانون برای همه بهجز تو صدق میکنه.»
کاس لحظهای ساکت ماند. سعی کرد حرفهای آقای والاس را هضم کند.
«ولی وقتی کسی اون رو نمیدونه، من چهجوری قراره بدونم؟ جایی نوشته شده؟»
آقای والاس با سر حرفش را رد کرد.
«پس چهجوری باید بفهمم...؟»
پیترو گفت: «فکر کنم خودت جواب این سؤالت رو فهمیدهای.»
ولی کاس مطمئن نبود آن را فهمیده باشد، اصلاً مطمئن نبود.
lovely
با اینکه تنها هدف انجمن هنامرحم حفظ و نگهداری از راز بود، اسم راز را بهندرت با صدای بلند به زبان میآوردند.
lovely
‘برای اینکه بری جلو، اول باید برگردی به عقب.
f.nik
«معلومه دیگه، در مورد آزمایش حساسیتم. اصلاً به حرفهام گوش نمیکردی، نه؟»
«آزمایش حساسیت؟»
«آره، جوابش اومد. همهش منفی بود.»
«یعنی به همهچی حساسیت داری؟»
«از اون بدتر! به هیچی حساسیت ندارم! ...» «چیزی میبینی؟ کهیری، جوشی، چیزی؟»
«اوممم، نه. فقط یه تعداد دوندون میبینم.»
«دیدی؟ چطوره؟ ها؟ پوستم رو با یهعالمه مادهٔ شیمیایی و سمی خراش دادن و به هیچکدومشون واکنش نشون ندادم!»
گربه
مشکل این بود که صدا زنانه بود.
یو ـ یوجی با سردرگمی به مکس ـ ارنست نگاه کرد.
مکس ـ ارنست سرخ شد، تغییرات لازم را روی کدشکن انجام داد و کاری کرد کلمات قبلی را تکرار کند، البته این بار با صدای مردانه.
این بار یو ـ یوجی با سر تأیید کرد و طوری تعظیم کرد که بینیاش رسید به زمین.
با جدیت گفت:
ارباب ـ سان، شمشیر من شمشیر شماست. روح من روح شماست. آنچه بگویید انجام خواهم داد.
نرگس
مکس ـ ارنست یک لحظه فکر کرد، بعد شانه بالا انداخت؛ ارزش امتحان کردن داشت.
من ارباب تو هستم. مأموریت تو نجات جان دوستمان، کاس، است.
به محض اینکه مکس ـ ارنست این کلمات را تایپ کرد، صدایی تیز و واضح از کدشکن پخش شد:
نرگس
یککم قبل چی گفتی؟ گفتی شکلاتی که برایم فرستاده بودند حتماً یکجور کلک بوده؟ جالب است که چقدر هم مطمئن بودی. تقریباً مثل این بود که چیزی میدانستی و نمیخواستی به من بگویی.
البته نه اینکه بخواهم متهمت کنمها.
شاید هم دارم متهمت میکنم.
میدانی، مردم همیشه به بچهها هشدار میدهند از آدمبزرگهای غریبه شکلات نگیرند، اما هیچوقت به آدمبزرگها هشدار نمیدهند از بچههای غریبه شکلات قبول نکنند.
آنهمه بچهای که ظاهری دوستداشتنی دارند و توی خیابان جعبهجعبه شکلات میفروشند که خرج مدرسهشان را در بیاورند. از کجا بدانیم چی توی آن شکلاتهاست؟ دست روی دلم نگذار، وگرنه باید کلی دربارهٔ آن مؤسسهٔ نابکاری حرف بزنم که هدف از تأسیسش اغوا کردن مشتریان ازهمهجابیخبر است برای خریدن هلههولههای عجیبوغریب پررنگولعاب: بازارچهٔ خیریهٔ شیرینیجات.
آدمبزرگها، مواظب باشید؛ یک بچه میتواند بهراحتی با شیرینیاش شما را مسموم کند! و اینجا منظورم از شیرینی واقعاً شیرینی خوراکی است، نه ذات شیرین بچگانه!
گربه
«میخواستی با شلنگ آتشنشانی به چمنها آب بدی؟ یه کم شبیه این نیست که شمع رو با دستگاه جوشکاری روشن کنی؟»
شقایق
حجم
۳۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۲ صفحه
حجم
۳۹۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۷۲ صفحه
قیمت:
۹۲,۰۰۰
تومان