بریدههایی از کتاب ناکجا
۳٫۹
(۱۷)
گری نگاهی بهسمت کافه انداخت، بعد دستش را در جیبهایش فرو کرد و گفت: «بیا. بریم قدم بزنیم. میتونی خودت رو خالی کنی. بعد هم بهت میخندم.»
ریچارد گفت: «عوضی.» و صدایش خیلی بیشتر از چند هفتهٔ اخیر به ریچارد سابق شباهت داشت.
«دوست به همین درد میخوره دیگه.»
Hanieh Sadat Shobeiri
«من امروز تو رو یه بار کشتم. چرا بعضیها اینقدر سمج و نفهمند؟»
نیلو
صدا زد: «بایستید. نام و جایگاهتون رو بگید.»
در گفت: «من بانو در هستم، دختر پورتیکو از خاندان آرک.»
«من شکارچی هستم، محافظ بانو.»
ریچارد هم اعلام کرد: «ریچارد میهیو هستم، خیسِخالی.»
Hanieh Sadat Shobeiri
«سوال اول. شما برای کی کار میکنید؟»
آقای کروپ گفت: «اوه، اینکه خیلی آسونه. جوابش هم آسونه. ما برای کارفرمامون کار میکنیم که ترجیح میده اسمش برده نشه.»
«هوم.
نیلو
ریچارد پرسید: «اون کی بود؟»
در گفت: «به خودشون میگن مخملیها. روزها این پایین میخوابند و شبها تو دنیای بالا راه میرن.»
ریچارد پرسید: «خطرناکند؟»
شکارچی جواب داد: «همه خطرناکند.»
کاربر ۲۲۱۱۱۰۴
آقای وندمار فقط راه میرفت. راه رفتنش خیلی یکنواختتر، استوارتر و خللناپذیرتر از آن بود که بشود به تند راه رفتن و شلنگ انداختن تشبیهش کرد: مرگ مثل آقای وندمار راه میرفت
نیلو
حالا نه نامزد دارم، نه خانه، نه شغل، و دارم سی چهل متر زیر خیابانهای لندن قدم میزنم و امید به زندگیام در حد یک مگس میوهٔ متمایل به خودکشی است.
نیلو
مردی که زره به تن داشت، طبل کوچکی را مینواخت و میگفت: «اموال گمشده. جمع شید، جمع شید و خودتون ببینید. اموال گمشده. هیچ چیز پیدا شدهای اینجا نیست. تضمین که همهچیز گمشده است.»
نیلو
«آقای میهیو، به هر کس که دلتان میخواهد زنگ بزنید. ولی دوست ندارم فکر کنید ما شما را تهدید میکنیم. نه من و نه آقای وندمار کسی را تهدید نمیکنیم. مگر نه، آقای وندمار؟»
«ها؟ پس الان یعنی دارید چیکار میکنید؟»
آقای کروپ از بین خشخش و پژواک و هیسهیس خط گفت: «داریم به شما قول انجام کاری رو میدیم و نشانی شما رو هم بلدیم.»
نیلو
ریچارد گفت: «خب، بهنظر من داریم. مارکی که هنوز پیداش نیست. ما هم میدونیم سفر خطرناکیه. باید بتونیم تا... تا اون چیز رو... به دست فرشته برسونیم. بعد اون در مورد خانوادهٔ در بهش اطلاعات میده و من رو هم به خونهم برمیگردونه.»
لامیا با خوشحالی به شکارچی نگاهی انداخت و گفت: «و میتونه به تو مغز و به من هم قلب بده.»
نیلو
شهری پُرسروصدا، کثیف، شاد و پر از دردسر که از توریستها تغذیه میکرد. به آنها محتاج و ازشان بیزار بود و تحقیرشان میکرد
نیلو
این رودخانهای نبود که بشود داخلش افتاد و دوباره درآمد؛ از آن رودخانههای دیگر بود.
sahar
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۱۶ صفحه
قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
۶۰,۰۰۰۴۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد