چلوندن لیمو روی چِلو
کتاب باز
سروکلهٔ تیم شمال شرقی با لباسهای دانشآموزی و خیلی هَریپاترطوری پیدا شد.
کتاب باز
«خُب، حالا راههای باحالتری وجود داره. رانندهها دیگه مجبور نیستن تمام روز پِهِن اسبا رو جمع کنن!»
مارجوری مالدار خندهاش نگرفت و در عوض، اَخم کرد. «امیدوارم از همین چند وقتی که مشهور بودی، لذت برده باشی آقای کیلی! چون وقتی این بازیا تموم بشن، تو هم کارِت تمومه!» بعد روی پاشنهاش چرخید و دور شد.
کتاب باز
«شاید بهخاطر اینه که خودشم شکل پرندهست!»
اَندرو با صدایی شبیه خرناس خندید. «آره، شبیهه!»
کتاب باز
«بیا بریم یه فنجون ۶۴۱.۳۳۷۳ بگیریم
کتاب باز
گفت: «برای آخرین بار بهت میگم، این دستگاه لعنتی خرابه!»
«چطور میتونه خراب باشه؟! خودِ مدیر اینجا گفت همهٔ این دستگاها نو هستن!»
اَندرو دکمههای روی کنسول بازی را تکان داد و گفت: «خُب، پس حتماً آقای لمونچِلو چیزِ بهدردنخوری ساخته!» بعد انگشت شستش را محکم روی دکمهٔ روشن و خاموش فشار داد و با لگد به دستگاه کوبید. «میبینی؟ کار نمیکنه! یه چیز دیگه بازی کن.»
«اما من میخوام لشکر شش سنجاب بازی کنم.»
«منم میخوام اولین کتابدار کُرهٔ مریخ باشم! بگو تا بگم! حالا برو با یه چیز دیگه بازی کن.»
اندلس
سمت چپش هم دختری از تیم شمال شرقی که حجاب داشت، ایستاده بودند.
کتابخوان📖🫧
آنگوس فریاد زد: «اگه تُندتر پرواز میکردم، تا الآن رسیده بودم اون سرِ دنیا!»
آبیا هم با فریاد پاسخ داد: «وقتی میرسیدی، منو همونجا میدیدی!»
𝐑𝐎𝐒𝐄
«This is not a clue.»
(این یک سرنخ نیست.)
𝐑𝐎𝐒𝐄
امشب ما این چراغقوهٔ نمادین رو به یاد کتابخوانیهای زیرِ پتو و همهٔ کتابهایی که حتی شبهای مدرسه هم نتونستیم بذاریمشون زمین، روشن میکنیم
𝐑𝐎𝐒𝐄
مارجوری گفت: «شاید بتونیم یهکم ۶۴۱.۸۶۵۳ هم باهاش بخوریم.»
اَندرو گفت: «من خیلی دونات دوست دارم!»
𝐑𝐎𝐒𝐄
میخوام اولین کتابدار کُرهٔ مریخ باشم!
𝐑𝐎𝐒𝐄