بریدههایی از کتاب ایرانشاه
۴٫۷
(۹)
«کودکی که درنیابد به عقل و فراست و جان و تن خویش میتواند زندگانی بگذراند، نه در سایهٔ پدر خویش، هیچ بزرگیای در پیشانینوشتاش نمیگنجد!»
Yas Balal.جواد عطوی
«کیستی که من اینگونه با اعتماد نام خود را با تو میگویم، کلید خانهام را در دستت میگذارم، نان شادیهایم را با تو قسمت میکنم، به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام، به خواب میروم؟!
کیستی که من اینگونه بهجِد در دیار رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟!»
شاملو
Yas Balal.جواد عطوی
«اگر زمان و مکان در اختیارمان بود ده سال پیش از طوفان نوح، عاشقت میشدم و تو میتوانستی تا قیامت برایم ناز کنی؛ یکصد سال به ستایش چشمانت میگذشت و سی هزار سال سر به ستایش تنت و تازه در پایان عمر، به دلت راه مییافتم»
Yas Balal.جواد عطوی
«بخارا آن روز را جشن میگیرد که در آن دزدی نباشد، جان و مالِ رعیت در آسایش خاطر باشد.»
n re
«خدایا به امید تو!»
n re
«کیستی که من اینگونه با اعتماد نام خود را با تو میگویم، کلید خانهام را در دستت میگذارم، نان شادیهایم را با تو قسمت میکنم، به کنارت مینشینم و بر زانوی تو اینچنین آرام، به خواب میروم؟!
کیستی که من اینگونه بهجِد در دیار رؤیاهای خویش با تو درنگ میکنم؟!»
شاملو
حسین احمدی
«خانهٔ پدری محملی است برای بلوغ و آرامش و قرارت در زندگی با جفتت، دخترم!
Yas Balal.جواد عطوی
خیلی از اسناد که اینجان، مردم هدیه کردن به آقا، مثل همین وقفنامه و کتاب روش، یکی از بندهای وقفنامهاس. وقتی شوروی کمونیستی مِرِه و همه چیزای مذهبی رو میسوزوندند، یه دختر ازبک پای پیاده و از دل کوهها و توی برف و بوران خودشو میرسونه مِشِد و اینا رو مِدِه و توی صحن آقا علیبنموسیالرضا، جون مِدِه. عمر و جوانیاش رو مِذِاره پای این وقفنامه، نسوزه و بمونه تا امروز.»
leylak
جماعتی که به دزد و مالباخته بخندد، هیچگاه روی آسایش نمیبیند. از کجا معلوم فردا نوبت آنان نباشد؟!
n re
گرچه پدرم، نام احمدبننوح را داشت، لیک مرا ذبیحالله نام نهاد که مبادا خدای ناکرده پسر نوح بشوم و این دِین بر گردنم نهاد که قوم تحت کفالت خویش به سرمنزل مقصود رسانم.» گویی این کشتی نجاتش بود که میبایست برای مردم بخارا مهیا میشد.
n re
نیّت شرط ایمان است
n re
مردمان هم از کسی میآموزند که دوستش بدارند
نوکر آسید مهدی
امیراسماعیل معتقد بود جنگهایی که مسلمین انجام میدهند، بهنوعی جهاد نفس است، خاطیان و کسانی را که نتوانسته بودند بر نفس خویش مهار زنند، بهشدت تنبیه میکرد تا صورتِ سپاه اسلام به مُخاطره نیفتد. خدای ناکرده، کسی به خبطِ مسلمانی، از اسلام دلچرکین نشود. اگر دراینمیان کسی به عریضهخواهی از جور سپاهیان به نزد امیر میرسید، امیر از روی زین اسب پیاده میشد و خود را همتراز جوردیده قرار میداد تا تازهمسلمانان، معنای برابری و برادری را در اسلام دریابند و خدای ناکرده گمان نبرند چون امیر، سلطان ماوراءالنهر است، از فراز اسب بر آنان مینگرد و بین آنان فاصلهای است که آنان را به تعظیم و کرنش در برابر امیر وا میدارد.
کاربر ۱۳۶۲۷۶۴
حجم
۷۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۰ صفحه
حجم
۷۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۰ صفحه
قیمت:
۳,۹۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد