بریدههایی از کتاب چمران به روایت همسر شهید
۴٫۶
(۱۳۱)
روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت «شما میدانید این دختر که میخواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است؟ این، صبحها که از خواب بلند میشود هنوز رفته که صورتش را بشوید و مسواک بزند کسانی تختش را مرتب کردهاند، لیوان شیرش را جلو در اتاقش آوردهاند و قهوه آماده کردهاند. شما نمیتوانید با مثل این دختر زندگی کنید، نمیتوانید برایش مستخدم بیاورید اینطور که در خانهاش هست.» مصطفی خیلی آرام اینها را گوش داد و گفت «من نمیتوانم برایش مستخدم بیاورم، اما قول میدهم تا زندهام، وقتی بیدار شد تختش را مرتب کنم و لیوان شیر و قهوه را روی سینی بیاورم دم تخت.»
fateme.mahmoudi
دختر قلم را میان انگشتهایش جابهجا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت «از جنگ بدم میآید.» با همه غمی که در دلش بود خندهاش گرفت؛ آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید؟
دلتنگِ ماه
مصطفی لبخند به لبش داشت و من خیلی جا خوردم. فکر میکردم کسی که اسمش با جنگ گره خورده و همه از او میترسند باید آدم قسیای باشد، حتی میترسیدم، اما لبخند او و آرامشش مرا غافلگیر کرد
دلتنگِ ماه
«و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد شد.»
𝓐𝓵𝓻𝓪𝓱𝓲𝓵
«و کسی که به دنبال نور است این نور هر چه قدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد شد.
معجزه ی سپاسگزاری
مصطفی گفت «من فردا شهید میشوم.» خیال کردم شوخی میکند. گفتم «مگر شهادت دست شما است؟» گفت «نه، من از خدا خواستم و میدانم خدا به خواست من جواب میدهد. ولی من میخواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید، من شهید نمیشوم.» خیلی این حرف برای من تعجب بود. گفتم «مصطفی، من رضایت نمیدهم و این دست شما نیست. خب هر وقت خداوند ارادهاش تعلق بگیرد، من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم، ولی چرا فردا؟» و او اصرار میکرد که «من فردا از اینجا میروم، میخواهم با رضایت کامل تو باشد.» و آخر رضایتم گرفت. من خودم نمیدانستم چرا راضی شدم.
محمد صدوقی
آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم چیزی از عوالم ظاهری نمیدیدم، نمیفهمیدم.
محمد صدوقی
«سعی کنید با محبت و مهربانی آنها را راضی کنید. من دوست ندارم با شما ازدواج کنم و قلب پدر و مادرتان ناراحت باشد
علی
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و کسی که به دنبال نور است این نور هر چهقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.
علی
من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم
حسین(ع) همه جا با ماست
حجم
۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان