بریدههایی از کتاب چمران به روایت همسر شهید
۴٫۶
(۱۳۱)
ظلمی که انگار تمامی نداشت و جنگهای داخلی نمونهاش بود. بارها از مصطفی شنیدم که سازمان امل را راه انداخت تا نشان بدهد مقاومت اسلامی چهطور باید باشد. البته مشکلات زیادی با احزاب و گروهها داشت. میگفتند چمران لبنانی نیست، از ما نیست. خیلیها میرفتند پیش امام موسی صدر از مصطفی بدگویی میکردند. هر چند آقای صدر بهشدت با آنها حرف میزد. میگفت «من اجازه نمیدهم کسی راجع به مصطفی بدگویی کند.» ارتباط روحی خاصی بود بین او و مصطفی،
zahra.n
مصطفی گفت «نه، نمیشناسم. مهم این است که این بچه یک شیعه است. این بچه هزار و سیصد سال ظلم را به دوش میکشد و گریهاش نشانه ظلمی است که بر شیعه علی رفته.»
ظلمی که
zahra.n
خودش هم همیشه فکر میکرد بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادتها بزرگترین رنجها را هم در خودشان داشته باشند.
تاسیـآن
در نوسود که بودیم من بیشتر یاد لبنان میافتادم، یاد خاطراتم؛ طبیعت زیبایی دارد نوسود، و کوههایش بخصوص مرا یاد لبنان میانداخت. من و مصطفی در این طبیعت قدم میزدیم و مصطفی برای من درباره این جریان صحبت میکرد، درباره کردها و اینکه خودمختاری میخواهند. من پرسیدم «چرا خودمختاری نمیدهید؟» مصطفی عصبانی شد و گفت «عصر ما عصر قومیت نیست. حتی اگر فارس بخواهد برای خودش کشوری درست کند، من ضد آنها خواهم بود. در اسلام فرقی بین عرب و عجم و بلوچ و کرد نیست. مهم این است، این کشور پرچم اسلام
Elahe
عشق که مصیبت را به لذت تبدیل میکند، مرگ را به بقا و ترس را به شجاعت.
ترنج
بزرگترین سعادت برای یک انسان این است که با یک روح بزرگ در زندگیش برخورد کند، اما انگار رسم خلقت این است که بزرگترین سعادتها بزرگترین رنجها را هم در خودشان داشته باشند.
ترنج
روزی که مصطفی به خواستگاریش آمد مامان به او گفت «شما میدانید این دختر که میخواهید با او ازدواج کنید چه طور دختری است؟ این، صبحها که از خواب بلند میشود هنوز رفته که صورتش را
کاربر ۱۵۲۸۳۱۲
بعضی از دردها کثیف است، اما دردهایی که برای خدا است خیلی زیبا است.»
Helma
«من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم، ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و کسی که به دنبال نور است این نور هر چهقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود.»
Helma
همان زیرزمین دفتر نخستوزیری را هم که مال مستخدمها بود به اصرار من گرفت. قبل از اینکه من بیایم ایران، مصطفی در دفترش میخوابید... زندگی معمولی که هر زن و شوهری داشتند ما نداشتیم. مصطفی حتی حقوقش را میداد به بچهها. میگفت «دوست دارم از دنیا بروم و هیچ نداشته باشم جز چند متر قبر و اگر این را هم یکجور نداشته باشم، بهتر است.»
محمد صدوقی
حجم
۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۴۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۸
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان