بریدههایی از کتاب در ستایش رنج
۳٫۸
(۱۰)
اگه درد کشیده باشی، یه چیزی توی زندگیت داری. یه درکی به دست آوردهای، اینجاست که همدردی وجود داره. اینه که تو رو انسان عمیقتر و غنیتری میکنه.»
Hopefull_librarian
میپرسم: «فکر نمیکنی این حادثه میراث روانی پایداری برات گذاشته؟»
جیمز میگوید: «ایمانم به مسیحیت میراث پایدار این ماجراست. به نظرم ماهیت ایمان داشتن اینه که یه عالم شک داشته باشی، خصوصاً اگه کار علمی بکنی، اما وقتی که به عقب برمیگردم و فکر میکنم، مطمئن میشم که ایمان داشتن چیز خارقالعادهایه. این تنها توضیحیه که دارم.»
جیمز هم، درست مثل لوئیزا، ایمان دارد، اما هیچ توهمی ندارد که خدا او را انتخاب کرده است. وقتی از او میپرسم که فکر نمیکند که خدا برای هدفی والا او را نجات داده است، میخندد.
میگوید: «نه.»
Hopefull_librarian
زمانی که جیمز در کوهستان دوام آورد قطعاً مثل معجزه بود، البته که برخی از جوانبش قابلشرح است. مطالعات پزشکیاش دانش ضروری برای بقا را در اختیارش گذاشته بود ـ مثلاً بدون ذوب کردن، برف را نمیخورْد و بهقدری آهسته آن را میبلعید تا دمای داخلی بدنش کاهش پیدا نکند. میدانست که بیشترین دمای بدنش را ازطریق سرش از دست میدهد، بنابراین با حوله و لباس سرش را پوشاند. نهتنها ویژگیهای جسمیاش، بهخصوص تناسب اندام، بلکه مقاومت ذهنیاش هم کمکش کرد. امید به زنده ماندن را در دلش روشن کرد و روشن نگه داشت. جیمز رابطهٔ خوبی با خانواده، دوستان و نامزدش داشت، بنابراین تا جایی که جوهر قلم یاری میکرد از عشقی که به آنها داشت برایشان نوشت. تا جایی که میتوانست لحظات خوش زندگی را با تمام جزئیاتشان در ذهن مرور کرد. وقتی ناامیدی سراغش میآمد، چوب عطر اولد اسپایس را مقابل بینیاش میگرفت، چون خانه را به یادش میآورد. بهعنوان یک مسیحی، ساعتها دعا میکرد.
Hopefull_librarian
زمانی که جیمز در کوهستان دوام آورد قطعاً مثل معجزه بود، البته که برخی از جوانبش قابلشرح است. مطالعات پزشکیاش دانش ضروری برای بقا را در اختیارش گذاشته بود ـ مثلاً بدون ذوب کردن، برف را نمیخورْد و بهقدری آهسته آن را میبلعید تا دمای داخلی بدنش کاهش پیدا نکند. میدانست که بیشترین دمای بدنش را ازطریق سرش از دست میدهد، بنابراین با حوله و لباس سرش را پوشاند. نهتنها ویژگیهای جسمیاش، بهخصوص تناسب اندام، بلکه مقاومت ذهنیاش هم کمکش کرد. امید به زنده ماندن را در دلش روشن کرد و روشن نگه داشت. جیمز رابطهٔ خوبی با خانواده، دوستان و نامزدش داشت، بنابراین تا جایی که جوهر قلم یاری میکرد از عشقی که به آنها داشت برایشان نوشت. تا جایی که میتوانست لحظات خوش زندگی را با تمام جزئیاتشان در ذهن مرور کرد. وقتی ناامیدی سراغش میآمد، چوب عطر اولد اسپایس را مقابل بینیاش میگرفت، چون خانه را به یادش میآورد. بهعنوان یک مسیحی، ساعتها دعا میکرد.
Hopefull_librarian
خبر خوب این است که معمولاً جوامع بسیار تابآورند. تعداد افرادی که دچار استرس شدید میشوند پایین و روند بهبودی بسیار سریع است. اکثر ما قابلیت سازگاری و انطباق داریم و پس از یک دورهٔ کوتاه پریشانی به حالت اولیهٔ خود برمیگردیم. عوامل مشخصی وجود دارد که میتواند به ما کمک کند تا این بازگشت را مؤثرتر انجام بدهیم. ما به حمایت یک مقام مسئول احتیاج داریم که بتواند شرایط را کنترل کند. باید در این میان شخصی فضای همبستگی برایمان ایجاد کند و ما را بهسمت جنبههای مثبت هدایت کند. باید کسی از احساس و احوالاتمان بگوید و به ما اطمینان دهد که همهچیز سر جایش برخواهد گشت. بهعبارتدیگر، به رهبرانی قدرتمند نیاز داریم.
Hopefull_librarian
محققان ثابت کردهاند که هرقدر تماس و برخورد مردم با تصاویر مربوط به فاجعه بیشتر باشد، به همان نسبت بیشتر دچار پریشانی روانی و اختلال در سلامتی میشوند. جالب است افرادی که تماس مستقیمی با فاجعه نداشتند نیز همین نشانهها را داشتهاند. هم تماس مستقیم و زنده با واقعه و هم ارتباط ویدئویی ارتباط معنیداری با علائم سندروم اضطراب پس از فاجعه دارد، مثل یادآوری واقعه (تکرار شدن غیرقابلکنترل آنچه رخ داده در ذهن افراد) و ترس شرطیشده (یک ترس آموخته از فعالیتهایی که با تروما رابطه دارد، مثلاً حضور در جاهای شلوغ).
Hopefull_librarian
مایکل با پاسخی که داد باعث شد چیزی در ذهنم جرقه بزند. توضیحات علمی صرفاً میتواند پیشینه و زمینهای برای داستان موردعلاقهٔ من باشد. زیستشناسی تکاملی روش بسیار مهمی برای درک عملکرد و احساس انسان است، اما چگونگی به وجود آمدن این احساسات واقعاً برایم جالب است. اینکه لوئیزا باور دارد گروگانگیری و بیماری اماس باعث قویتر شدنش شده است یا اینکه مایکل احساس میکند مرگ همسرش اعتقادات او را عمیق کرده است همگی طبق آنچه تحقیقات نظری در مسیر درک انسان نشان داده است حقیقت دارد.
Hopefull_librarian
در سرود جان، داستانی از حضرت مسیح در آرامگاه لازاروس، جایی که مسیح عصبانیه و گریه میکنه، هست. داستان دیگهای هم از مسیح در جای دیگهای هست که ملاقاتش با مردی ناخوش رو نقل میکنه، فعلی که در یونانی براش استفاده شده همون فعلیه که برای خرناسه کشیدن اسب عصبانی استفاده میشه. [توی این داستانها] این نکته وجود داره که ایرادی نداره، و حتی درسته که بگیم یه چیزهایی نباید اینطوری باشن. به نظر من، اینها قصههای خیلی قویای هستن. فکر میکنم وقتهایی که اوضاع بدی داشتهام، این [داستانها] خیلی برام مهم بوده.»
Hopefull_librarian
پرسیدم: «آیا واقعاً معتقدی خدا وجود داره؟»
پاسخ داد: «من واقعاً معتقدم خدا وجود داره. درواقع سؤالت اینه که چرا من ایمان دارم؟ و پاسخ این سؤال منشائی بیرونی و درونی داره. بیرونی چون ازنظر من اعتقاد به مسیحیت در دنیا نسبت به موارد دیگه معنای بیشتری داره؛ و منشأ درونی چون با تجربه به اون رسیدهام. ایمان من نهتنها ازنظر نظری بلکه قلبی و دلی برام معنا داره.»
مرگ بث باعث شد که مایکل به باور عمیقتری برسد و به اعتقاداتش بیشتر یقین پیدا کند. همانطور که او اشاره کرد، دیگران ممکن است تجربهٔ دقیقاً برعکسی داشته باشند. ممکن است با یک تجربهٔ غمانگیز، باورها و اعتقادات گذشتهشان رنگ ببازد.
Hopefull_librarian
زمانی که مغز ما اطلاعات معنیداری دریافت میکند، درست مثل زمانی که میلی را پاسخ گفته باشد، دوپامین ترشح میکند، مادهای که سرخوشمان میکند. با ترشح دوپامین بدن احساس آرامش، رضایت، راحتی، آسایش و امنیت را تجربه میکند؛ برعکس، عدمقطعیت به درد نزدیکتر است و بدن سعی میکند از آن دوری کند. افراد آستانهٔ تحمل متفاوتی نسبت به عدمقطعیت دارند؛ مثلاً کسی که اختلال روانرنجوری و وسواس فکری و عملی دارد بیزاری شدیدی نسبت به آن نشان میدهد.
تعصب انسان نسبت به پیشبینیپذیری باعث میشود که در دنیای پیرامونمان دنبال علتها و معلولها باشیم، حتی در چیزهایی که توضیح سادهای ندارد. این باور که هرچیز علتی دارد فکری اطمینانبخش است، انگار جایی آن بیرون نقشهای قبلی وجود دارد که مسیر زندگی را به ما دیکته میکند، حتی اگر قادر به دیدنش نباشیم
Hopefull_librarian
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
حجم
۲۵۲٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۲۴ صفحه
قیمت:
۵۵,۰۰۰
تومان