بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مرز ما عشق است | طاقچه
تصویر جلد کتاب مرز ما عشق است

بریده‌هایی از کتاب مرز ما عشق است

امتیاز:
۴.۶از ۵ رأی
۴٫۶
(۵)
چرا هرگز نمی‌فهمند مردم داستانم را من از شیرین نوشتم شهر من از بیستون خوانده منم پیغمبری که دعوتش را معجزاتش را پس از یک عمر زحمت، قومِ او سحر و جنون خوانده
maryhzd
در چشم تو شهودِ شگفتی هست، آن را به‌جز شهید نمی‌فهمد آیینه نیز قصد تماشا داشت، وا کرد چشم و دید نمی‌فهمد از کوهسارِ معرفتت آری این سیلِ حکمت است شده جاری هر کس که دل نداد نمی‌نوشد، هر کس که دل برید نمی‌فهمد عمری اگرچه غرق شد آن‌گونه در واژه‌های معجزه‌آمیزت دریای اشک‌های تو را حتّی ابنِ ابی‌الحدید نمی‌فهمد گفتی که تن به سجده نمی‌دادم معبود را اگر که نمی‌دیدم گفتی و قرن‌هاست که حرفت را عرفانِ بوسعید نمی‌فهمد شیرینیِ شروعِ تو را آری غیر از خدای کعبه نمی‌داند شهدِ شهودِ «فزت و ربّ» ات را بی‌شک به جز شهید نمی‌فهمد
:)
هرآن‌که منتظرِ قائم است برخیزد هرآن‌که منتظرِ غایب است مردود است
komeilrezazadeh
به شهید مدافع حرم: شیخ‌مصطفی خلیلی همیشه سودِ این بازار را دیوانه‌ها بردند و بارِ حسرتش را عاقبت فرزانه‌ها بردند به دیدن یا شنیدن اکتفا کردند هشیاران از آن سُکری که مستان از می و میخانه‌ها بردند حریصان گرمِ جمعِ توشه از این خوشه‌ها بودند کبوترها به قدرِ حاجتِ خود دانه‌ها بردند همه ماندند دورادور سرگرمِ تماشایش همه ماندند و حظِّ شعله را پروانه‌ها بردند اسیرِ داستانِ تلخِ خود بودم که جا ماندم تو را تا آن سوی شیرینیِ افسانه‌ها بردند تمامِ شهر باران بود، باران بود، باران بود تو را بر شانه‌ها، بر شانه‌ها، بر شانه‌ها بردند
maryhzd
با عشق زنده‌ام کن، با عشق هم بمیران این ذکر هر قنوتم در هر نماز باشد
:)
پیامبر شدم و غافلم ز دعوتِ خویش برای من کسی از من مگر خبر ببرد
tadai
گریبان‌گیرمان شد بغضِ جانکاهی که می‌گفتند شکست آیینه‌ها را سردیِ آهی که می‌گفتند به حرفِ نابلدها دل سپردیم و زمین خوردیم به چاه افتاده‌ایم از راهِ کوتاهی که می‌گفتند پیِ آبِ حیات افتاده‌ایم و خضر با ما نیست به شیطان می‌رسد سیر الی الّلهی که می‌گفتند نشان از تاج و تختِ مصر دادند و طمع کردیم نیامد کاروان، ماندیم در چاهی که می‌گفتند بیا تا پای رفتن هست و فرصت هست برگردیم که گمراهی‌ست تنهامقصدِ راهی که می‌گفتند اگرچه حجله‌ای از خون به‌پا کردند و رقصیدند می‌آید رقص آن شمشیرِ خونخواهی که می‌گفتند
:)
از مرزِ ظریفِ کفر و ایمان می‌گفت از آدم و دام‌های شیطان می‌گفت در کرب‌وبلا حسین را می‌کشتند در گوشهٔ حجره خواجه عرفان می‌گفت
نقدی
ای عشق بمان که چاره‌ای هست هنوز برگرد که ماهپاره‌ای هست هنوز هرچند سپاهت همه افتاده به خاک جنگاور شیرخواره‌ای هست هنوز
نقدی
دمِ تیغِ تو گرم ای دوست! میدان را مکن خالی وگرنه می‌کشد دشمن تو را در خواب و ننگ است این
نقدی
مدارِ عاشقی سقّاست، آغاز طواف از اوست به سویِ آفتاب آن‌جا به اذنِ ماه می‌آیند
نقدی
بیا تا پای رفتن هست و فرصت هست برگردیم که گمراهی‌ست تنهامقصدِ راهی که می‌گفتند
نقدی
مرزِ ما عشق است هرجا اوست آن‌جا خاکِ ماست سامرا، غزّه، حلب، تهران چه فرقی می‌کند؟
نقدی
هر که را صبحِ شهادت نیست شامِ مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می‌کند
نقدی
وقتِ بیداری شده ای دل! چشم وا کن ای دلِ غافل پشتِ‌سر انبوه فرصت‌ها پیشِ‌رو تنهاییِ گور است هر زمستانی شکوهِ مرگ، هر بهاری صحنهٔ محشر پیشِ چشمانِ اولوالابصار هر نسیمی نفخهٔ صور است
نقدی
تو از مهمانیِ غم‌های مردم بازمی‌گردی تو را صد داغِ دل مانده‌ست در آغوش این‌گونه غمِ دنیا و دینِ خلق سر بر شانه‌ات دارد چه باری می‌کشی مردانه روی دوش این‌گونه! سلاحت گریه و آه است و وردت ذکر الله است که گشته آتشِ نمرودها خاموش این‌گونه تمامِ عمر سهمِ من نوازش بوده از دستت برای سیلیِ تو تشنه است این گوش، این گونه
سما
شکر از خدا و شکوه از خود وردِ سالک‌هاست این‌روزها بر لب مرا شکری و آهی هست
سما
افتاده‌ام در جاده و بیم از خطرها نیست تا اشک با من هست می‌دانم سلاحی هست دل‌بستن است و دل‌بریدن رسمِ این دنیا در راه همواره رفیقِ نیمه‌راهی هست
سما
کتابی خسته از تأویل و تفسیرم که نااهلی تمامِ متنِ آن را واژه‌واژه واژگون خوانده
سما

حجم

۳۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۳۳٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۱۹,۲۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد