بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خودشناسی | صفحه ۸۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خودشناسی

بریده‌هایی از کتاب خودشناسی

۳٫۶
(۱۱۱۶)
ما نیازمند میراثی احساسی هستیم که خود را اساساً شایستهٔ عشق بدانیم، تا در برابر عواطفی که بعدها همسر آینده‌مان نثار ما می‌کند بی‌حس نباشیم. اگر حد شایسته‌ای از عشق به خویشتن وجود نداشته باشد، مهربانی دیگری را نیز همواره محبتی اشتباه یا ساختگی و حتی در برخی مواقع توهین‌آمیز می‌پنداریم؛ زیرا محبتشان از نظر ما به این معنا است که آنان اصلاً ذره‌ای ما را درک نکرده‌اند و درنیافته‌اند که ارزیابی نسبی ما درباره چیزهایی که شایسته‌اش هستیم با آنان چقدر متفاوت است. بدین ترتیب، فردی که به وضوح حتی روحش از درونیات ما خبر ندارد به ما عشقی را نثار می‌کند که برایمان غیرقابل‌تحمل و ناآشنا است، ولی ما در نهایت به شکلی خودتخریب‌گرانه و البته ناخودآگاهانه او را دلسرد و مأیوس می‌کنیم.
:)
چرا نداهای درونی این قدر اهمیت دارند میزان عشقمان به خویشتن در سراسر زندگی‌مان تأثیر دارد. شاید وسوسه شویم فرض کنیم که گرچه سختگیری به خودمان کاری دردناک است، اما در نهایت برایمان مفید واقع خواهد شد. وقتی مدام خود را شلاق می‌زنیم تصورمان این است که این راهبردی برای بقا است، که ما را از خطرات فراوانِ افراط‌گری‌ها و رضایت‌های بی‌وجه از خویشتن حفظ می‌کند. اما خطراتی که ناهمدلیِ مدام نسبت به گرفتاری‌هایمان در بر دارد، اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. نومیدی، افسردگی و خودکشی به هیچ وجه خطرات کوچکی نیستند. وقتی دچار فقدان عشق به خویشتن باشیم، ایجاد روابط عاشقانه تقریباً برایمان ناممکن می‌شود؛ زیرا یکی از الزامات اصلی برای قابلیت پذیرش عشق دیگری این است که تا حد مناسبی خودمان را دوست بداریم، که البته بایستی طی سالیان متمادی و عمدتاً در دوران کودکی در ما شکل گرفته باشد
:)
وقتی خودمان را برانگیزیم که جملاتی از جنس جملات ذیل را تکمیل کنیم، می‌توانیم بفهمیم نداهای درونی‌مان چه لحن و صدایی دارند: وقتی کار احمقانه‌ای انجام می‌دهم، اغلب به خودم می‌گویم ... وقتی به موفقیتی می‌رسم، اغلب به خودم می‌گویم ... وقتی تنبلی می‌کنم، ندای درونی‌ام می‌گوید ... وقتی به خواسته‌های جنسی‌ام فکر می‌کنم، ندای درونی‌ام می‌گوید ... وقتی از دست کسی عصبانی می‌شوم، ندای درونی‌ام می‌گوید ... اکنون می‌توانید دریابید که آیا قاضی درونتان باگذشت است یا تنبیه‌گر؟ در زمینهٔ هر یک از پرسش‌های بالا صدای بیرونیِ چه کسی بوده که به ندای درونی‌تان تبدیل شده است؟
:)
فهرست حرکات تدافعی و خودفریب‌گرانهٔ ذیل را در نظر بگیرید: اعتیاد یا فرار از مواجهه سرخوشی دیوانه‌وار زودرنجی بی‌ارزش کردن عیب‌جویی حالت تدافعی بدبینی یا نومیدی همه ما همواره در حال انجام این حرکات هستیم. آیا اتفاقات خاصی را در زندگی به خاطر می‌آورید که از این‌ها به عنوان راهبرد استفاده کرده باشید؟ سعی داشتید چه چیزی را از خودتان مخفی کنید؟ بهتر است این تمرین به شکل گروهی انجام شود، زیرا دشمن همه این تلاش‌ها اغلب این احساس است که به تمامی تنهاییم. راه‌حل همیشه این است که جنبه‌های انکارشدهٔ وجودمان را همچون چیزی بهنجار ببینیم.
:)
چیزهایی که در حال انکارشان هستیم، اموری دردناک‌اند؛ اما در عین حال در بطن آن‌ها چیزهایی وجود دارد که بالقوه برای رشد و پیشرفت کلی‌مان مهم و حیاتی است. اگر حتی برای مدتی بتوانیم از نگاه کردن به افراد برهنه، از زیاده‌نوشی یا از دنبال کردن مدام اخبار دست بکشیم و با کارهایی که باید انجام دهیم چشم در چشم شویم، چه بسا به تدریج به موقعیت بسیار بهتری برسیم.
:)
این که با خودمان روراست نباشیم چه بسا چندان شرافت‌مندانه به نظر نرسد، اما وقتی چنین کاری برایمان لذت‌بخش است چه چیزی می‌تواند مانع ما شود که به خودمان دروغ نگوییم؟ اگر حقیقت این قدر برایمان تلخ و رنجش‌آور است، چه اشکالی دارد که مشکلات را از چشم خود دور نگاه داریم؟ اصلاً چه لزومی دارد که حقیقت همیشه خوب باشد؟
:)
بابت چیزهای خاصی اندوهگینیم، اما چون مواجهه با آن‌ها خیلی پرزحمت و دشوار است اندوه‌مان را تعمیم می‌دهیم و آن را به شکل اندوهی جهان‌شمول در می‌آوریم. نمی‌گوییم فلان یا بهمان چیز ما را اندوهگین کرده است، بلکه می‌گوییم همه چیز ناجور و همه نادرست‌اند. درد را گسترش می‌دهیم تا علل جزئی و خاصِ آن دیگر در کانون توجه‌مان نباشد. به بیانی استعاری، اندوه‌مان در شلوغی جمعیت گم و گور می‌شود.
:)
یکی از برجسته‌ترین مشخصه‌های ذهن ما انسان‌ها این است که فهم بسیار اندکی از آن داریم. با این که به تعبیری در وجود خودمان سکونت داریم، غالباً فقط موفق می‌شویم از بخشی از کیستیِ خودمان سر در بیاوریم. حتی گاه فهم دینامیک‌های سیاره‌ای در فضا برایمان ساده‌تر از درک سازوکاری است که در اعماق مغزمان در کار است. هرگاه دچار از خودبی‌خبری باشیم معمولاً به سرگردانی و آشفتگی نیز مبتلا می‌شویم: برخی روزها کج‌خلق یا غمگینیم، بی آنکه اصلاً دلیلش را بدانیم، یا چه بسا احساس کنیم در شغلمان دچار سردرگمی شده‌ایم، اما نتوانیم چیزی بیش از این بگوییم که می‌خواهیم «کاری خلاقانه‌تر بکنیم» یا «کاری بکنیم که باعث شود جهان جای بهتری شود»؛ طرح‌ها و نقشه‌هایی که آنقدر مبهم‌اند که هنگام مواجهه با برنامه‌های اصولیِ دیگران، دچار احساس ضعف و آسیب‌پذیری می‌شویم.
:)
یکی از برجسته‌ترین مشخصه‌های ذهن ما انسان‌ها این است که فهم بسیار اندکی از آن داریم. با این که به تعبیری در وجود خودمان سکونت داریم، غالباً فقط موفق می‌شویم از بخشی از کیستیِ خودمان سر در بیاوریم. حتی گاه فهم دینامیک‌های سیاره‌ای در فضا برایمان ساده‌تر از درک سازوکاری است که در اعماق مغزمان در کار است. هرگاه دچار از خودبی‌خبری باشیم معمولاً به سرگردانی و آشفتگی نیز مبتلا می‌شویم: برخی روزها کج‌خلق یا غمگینیم، بی آنکه اصلاً دلیلش را بدانیم، یا چه بسا احساس کنیم در شغلمان دچار سردرگمی شده‌ایم، اما نتوانیم چیزی بیش از این بگوییم که می‌خواهیم «کاری خلاقانه‌تر بکنیم» یا «کاری بکنیم که باعث شود جهان جای بهتری شود»؛ طرح‌ها و نقشه‌هایی که آنقدر مبهم‌اند که هنگام مواجهه با برنامه‌های اصولیِ دیگران، دچار احساس ضعف و آسیب‌پذیری می‌شویم.
:)
شاید وسوسه شویم که به خودمان بگوییم نباید به هیچ وجه خودمان را قضاوت کنیم. فقط باید خودمان را تأیید کنیم و همان‌طور که هستیم خودمان را دوست داشته باشیم. اما یک ندای درونیِ خوب نسبتاً شبیه (و البته به اهمیتِ) یک قاضی حقیقتاً عادل است؛ کسی که باید بین خوب و بد فرق بگذارد، اما همچنین باگذشت و منصف است و از جزئیات ماجرا به طور دقیق باخبر است و قصدش این است که به ما کمک کند مشکلاتمان را به بهترین شکل حل و فصل کنیم. نکته این نیست که دیگر هیچ گاه خودمان را قضاوت نکنیم، بلکه نکته این است که بیاموزیم برای خودمان قاضی بهتری باشیم. یکی از راه‌های بهبود خودقضاوت‌گری این است که ــ به شکلی آگاهانه و هشیارانه ــ با خودمان به شکلی تازه و متفاوت حرف بزنیم، و این یعنی خودمان را در معرض صداهای بهتری قرار دهیم. لازم است به قدر لازم و درباره مشکلاتی به قدر کافی بغرنج، صداهایی سازنده و مهربانانه را بشنویم تا جایی که به واکنش‌های عادی و طبیعی ما تبدیل شوند و سرانجام جزئی از افکار خودمان شوند.
FerFerism
به عیب‌جویی عادت می‌کنیم و نسبت به برخی رفتارها و افراد به شدت نظر منفی می‌یابیم. چیزی که حاضر به اعترافش نیستیم آن است که به این دلیل این قدر همه چیز را محکوم می‌کنیم که نیاز داریم ذهن و آگاهی‌مان را از این واقعیت منحرف کنیم که بخش‌هایی از وجودمان واقعاً آن امور محکوم‌شده را می‌پسندد. برخی ذائقه‌های جنسی خاص را منحرفانه و دور از شأن انسانی می‌دانیم، دقیقاً به این دلیل که ته ذهن‌مان می‌دانیم که همان ذائقه‌ها در جایی از وجودمان حضور دارند. وقتی برخی افراد دستگیر می‌شوند یا در مطبوعات رسوا می‌شوند خوش و شادمان می‌شویم؛ پافشاری می‌کنیم که اعمال آنان واقعاً زشت و قبیح بوده است، در حالی که این بد و بیراه‌ها صرفاً سپری است که مبادا کسی متوجه ارتباط بین ما و آن‌ها شود. وقتی نسبت به احساساتمان خیلی دچار خودفریبی شویم، آنگاه صرفاً آن‌ها را به دیگران منتسب می‌کنیم.
FerFerism
میزان عشق ما به خودمان به طور مشخص هنگامی معلوم می‌شود که با تهدیدهایی از سوی دیگران روبه‌رو شویم. وقتی با غریبه‌ای دیدار می‌کنیم که دارای چیزهایی است که ما فاقدشان هستیم (شغل بهتر، همسر دلپسندتر و از این دست)، در صورتی که عشق ما به خودمان کم باشد، احتمالاً بی‌درنگ احساس بی‌ارزشی و رقت‌انگیزی می‌کنیم. یا اگر سطح عشق ما به خودمان بالاتر باشد، احتمالاً کماکان اطمینان خواهیم داشت که آنچه داریم و آنچه هستیم شایسته و قابل‌تحسین است. وقتی شخصی دیگر ما را می‌آزارد یا تحقیرمان می‌کند، چه بسا بتوانیم از کنار این توهین بگذریم و هیچ اعتنایی نکنیم، زیرا اطمینان داریم که ما هم حق داریم همان‌طور که هستیم وجود داشته باشیم. یا شاید بخواهیم دیگران را مجبور کنیم که به ما احترام بگذارند، در فکر فرو رویم و در درونمان بشکنیم، و با چند کلمهٔ بی‌ادبانه کل وجودمان به لرزه بیفتد.
FerFerism
کار درون‌نگری این است که کمکمان کند از خودمان بپرسیم: اگر این تجربهٔ جذاب (شاید یک منظره، یک کتاب، یک محل، یک زندگی‌نامه) می‌توانست زبان باز کند، چه حرفی برای گفتن داشت؟ اگر دیگر بخش‌های زندگی‌ام بیشتر با این تجربه شباهت داشت، آنگاه اوضاع چگونه می‌بود؟ هر چیزی که در ما کنجکاوی برانگیزد یا باعث لذتی خاص شود، در حال ارائهٔ داده‌هایی ــ نسبتاً ناخوانا ــ درباره ما است، درباره چیز مهمی که در زندگی‌مان از قلم افتاده است یا کمتر از میزان لازم در زندگی‌مان وجود دارد. باید لحظه‌ای درنگ کنیم تا متوجه جهتی شویم که، به شکل ناخودآگاه اما چه بسا به درستی، به سویش راهنمایی‌مان کرده‌اند.
FerFerism
رویکرد را تعمق فلسفی می‌خوانیم؛ رویه‌ای که اساساً مبتنی بر این فرض است که بخش اعظمی از مشکلات ذهنی‌مان از افکار و احساساتی ناشی می‌شوند که گره‌شان باز نشده، بررسی نشده و با دقت کافی به آن‌ها توجه نشده است. تعمق فلسفی باید در مواقعی از روز انجام شود که انتظار کار خاصی از ما نمی‌رود. برای مثال، شاید روی تخت یا مبل دراز کشیده باشیم، در حالی که قلم و دفتری به دست داریم. کلید ورود به تعمق فلسفی این سه پرسش مهم است: هم اکنون بابت چه چیزی اضطراب دارم؟ هم اکنون بابت چه چیزی عصبانی‌ام؟ هم اکنون بابت چه چیزی هیجان دارم؟
FerFerism
جاه‌طلبی‌ای که خودش را نشناسد، به شکل اضطراب بروز می‌کند. حسادت به لباس کینه در می‌آید؛ عصبانیت به خشم تبدیل می‌شود؛ اندوه به تدریج به افسردگی می‌انجامد. اموری که انکارشان کرده‌ایم، سیستم را تحت فشار و تنش قرار می‌دهند. دچار تیک‌های مضر می‌شویم؛ مثل حرکات غیرارادی در صورت، ناتوانی جنسی، ناتوانی شغلی، اعتیاد به الکل یا علاقهٔ مفرط به پورنوگرافی. هر آنچه به اصطلاح «اعتیاد» ش می‌خوانیم، اساساً علایم احساسات بسیار دشواری است که هیچ راهی برای مدیریتش نیافته‌ایم. فراموشی، انتقامِ آن افکاری است که طی روز از پرداختن به آن‌ها اجتناب کرده‌ایم. ما که با خودمان غریبه‌ایم، در نهایت دست به انتخاب‌های بدی می‌زنیم
FerFerism
ما اسیرانِ همیشگیِ هوس‌های شانس و تقدیریم.
mozhan
میراث عاطفی‌مان همیشه گریبان‌گیر ما است، زیرا در وضعیتی به ما واگذار شده است که به تمامی بی‌دفاع و درمانده بوده‌ایم. نخستین سال‌های زندگی دورهٔ آسیب‌پذیری حاد و فراگیر است. ما به تمامی وابسته و تحت سیطرهٔ محیط مسلط اطرافمان بوده‌ایم. نمی‌توانستیم درست حرکت کنیم، درست حرف بزنیم، و خودمان را کنترل و اداره کنیم؛ نمی‌توانستیم خودمان را آرام کنیم یا تعادل خودمان را بازیابیم. در آن موقع هیچ انتخابی نداشتیم که احساساتمان را وقف چه کسانی کنیم و هیچ راهی برای دفاع کافی از خودمان در برابر کسانی نداشتیم که به ما آسیب زده بودند. ما حتی نمی‌توانستیم رشتهٔ افکارمان را مرتب کنیم، و نیازمند این بودیم که بالاخره دیگران به ما زبانی بیاموزند تا بتوانیم نیازهای خودمان را به زبان آوریم.
Ahmad
خوشبختانه ابزارها و رویه‌هایی وجود دارند که می‌توانند کمکمان کنند به درون ذهنمان دسترسی پیدا کنیم و از سردرگمی‌های خطرناک، به روشنیِ ذهن برسیم؛ که گرچه کاری چالش‌برانگیز است اما باعث رهایی ما می‌شود.
12345
نباید خودمان را سرزنش کنیم که چرا چندان از ذهن خودمان سر در نمی‌آوریم. این معضل در خودِ معماری مغز ما ریشه دارد؛ زیرا مغز ما اندامی است که طی هزاران سال نه برای غربال‌گریِ صبورانه و درون‌نگرانهٔ ایده‌ها و عواطف، بلکه برای تصمیم‌گیری‌های سریع و غریزی تکامل یافته است.
12345
تمرین: وارسیِ نداهای درونی خود وقتی خودمان را برانگیزیم که جملاتی از جنس جملات ذیل را تکمیل کنیم، می‌توانیم بفهمیم نداهای درونی‌مان چه لحن و صدایی دارند: وقتی کار احمقانه‌ای انجام می‌دهم، اغلب به خودم می‌گویم ... وقتی به موفقیتی می‌رسم، اغلب به خودم می‌گویم ... وقتی تنبلی می‌کنم، ندای درونی‌ام می‌گوید ... وقتی به خواسته‌های جنسی‌ام فکر می‌کنم، ندای درونی‌ام می‌گوید ... وقتی از دست کسی عصبانی می‌شوم، ندای درونی‌ام می‌گوید ... اکنون می‌توانید دریابید که آیا قاضی درونتان باگذشت است یا تنبیه‌گر؟ در زمینهٔ هر یک از پرسش‌های بالا صدای بیرونیِ چه کسی بوده که به ندای درونی‌تان تبدیل شده است؟
zahra

حجم

۴۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

حجم

۴۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۸۸ صفحه

قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰
۵۰%
تومان