بریدههایی از کتاب خودشناسی
نویسنده:آلن دوباتن
مترجم:محمدهادی حاجیبیگلو
انتشارات:انتشارات پندار تابان
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۶از ۱۱۱۶ رأی
۳٫۶
(۱۱۱۶)
آنان به شکل خودبهخودی و بر اساس احساساتشان عمل نمیکنند. شکگرای عاطفی بین عواطف و کنشهایش نوعی فاصله ایجاد میکند که شبیه یک منطقهٔ بیطرف بین دو جبههٔ متخاصم است. شکاکان یونان باستان که نقصها و کاستیهای ذهن انسان را بررسی کرده بودند، توصیهشان این بود که بیاموزیم رویکردی را در خودمان پرورش دهیم که آن را اِپوخه میخواندند؛ که میتوان آن را به «احتیاط و خودداری» یا «تعلیق حکم و داوری» ترجمه کرد. وقتی از میل طبیعیمان به خطا آگاه شویم، آنگاه نباید هیچ گاه شتابزده تصمیم بگیریم؛ باید مجال دهیم که ایدههای ذهنیمان فرو بنشینند تا بعد بتوان در بازههای زمانی مختلف و مجزا آنها را از نو ارزیابی کرد. به خصوص باید نسبت به تأثیرات هیجانات جنسی، خستگی و نیز عقاید عرفی و عمومی بر شکلگیری طرحهای ذهنیمان، هوشیار و گوشبهزنگ باشیم.
بنده خدا
چشمانداز شخصی که نسبت به عواطفش رویکردی شکگرایانه دارد را میتوان بر اساس سه مشخصهٔ کلیدی تعریف کرد.
بنده خدا
گردوی مغز ما نمونهٔ اعلای این رویکرد است که همه امور را از منظر خودش ببیند؛ نوعی نگاه به امور جهان که مدتهای مدیدی است در طایفهٔ مغزهای انسانی رویکردی عادی محسوب میشود. مغز ما اغلب واقعاً حتی باور نمیکند که یک موضوع را میتوان به شیوههای دیگری نیز مد نظر قرار داد. از همین رو است که دیگران چه بسا به نظرش منحرف یا هراسناک برسند، و به همین دلیل باعث بیحرمتی کردن یا ترحم به حال خود میشود. از منظر تکاملی میتوان گفت گردوی مغز ما در آخرین ثانیهها است که به تدریج سعی کرده این را نیز تصور کند که اگر جای کس دیگری میبود امور را چطور میدید (یکی از نشانههای این تغییر آن است که ذهن انسان آموخته است از مطالعهٔ رمان لذت ببرد). اما این قابلیت برای همدلی هنوز قابلیتی شکننده است و به سهولت از عملکرد مناسب خویش باز میایستد؛ به خصوص هنگامی که گردوی مغزمان خسته باشد و کسی بخواهد ایدهای را در آن فرو کند که به نظرش عجیب و غریب میآید.
بنده خدا
گردوی مغز ما مدام بابت چیزهایی به هیجان میآید که برایش خوب نیستند: پیشپاافتادهترین آنها قند، نمک و ارتباط جنسی با غریبهها است. صنعت تبلیغات خوب میداند که چگونه از این نقص و ناتوانیِ شناختی، کمال بهره را ببرد. سردرگمیهای ذهنیمان را عموماً میتوانیم به اهدافی بازگردانیم که زمانی در محیطهای سادهتر برایمان حیاتی بودهاند و با ما تناسب داشتهاند، اما در وضعیت پیچیدهٔ مدرن باعث آشوب ذهنی ما میشوند.
بنده خدا
گردوی مغز ما تصور میکند که هر موقعیت جدید را بر اساس مشخصههای خودِ آن قضاوت میکند، در حالی که در واقع به شکلی ناگزیر متکی به الگوهایی از عمل و احساس است که در سالهای گذشته شکل گرفتهاند. مثلاً ممکن است تصور کند که هر پیرمردی که با اعتماد به نفس تمام حرف میزند قصدش تحقیر ما است، در حالی که در واقع او صرفاً انسانی در میان انسانها ــ همان پدر ما ــ است که در حال سخن گفتن است.
بنده خدا
گردوی مغز به شدت دچار این نقص است که نمیتواند بفهمد چرا چنین افکار و ایدههایی در آن جریان دارند. عادتش این است که سرچشمهٔ آنها را شرایط عینی و بیرونیِ جهان بداند، به جای این که این گزینه را نیز لحاظ کند که شاید ناشی از تأثیر بدن بر ذهن باشند. معمولاً متوجه نقشی نیست که میزان خواب، قند خون، هورمونها و دیگر فاکتورهای فیزیولوژیک روی شکلگیری ایدهها دارند. گردوی مغز ما به تفسیری عقلانیتمحور از طرحها و چشماندازهای ذهنی میچسبد که در اصل به طور عمده سرچشمهای فیزیولوژیک دارند. از همین رو است که گاهی با یقین تمام حس میکنیم پاسخ درست این است که طلاق بگیریم یا از کارمان استعفا دهیم، و اصلاً به ذهنمان خطور نمیکند که شاید پاسخ واقعی صرفاً این باشد که به تختخوابمان برگردیم یا چیزی بخوریم که سطح قند خونمان را بالا ببرد.
بنده خدا
مغز ما ابزاری بینظیر است که در سطحی خارقالعاده واجد توانایی اندیشیدن، ترکیب و تألیف ایدهها، یادآوری و تخیل است. اما همین مغز ــ که به دلیل شکل و شمایلش میتوان آن را گردو هم خواند ــ همچنین ماشینی است که دچار نقایص بسیار ظریف و خطرناک است. مغز ما دچار نقایصی است که عموماً حضورشان را به ما اعلام نمیکنند و از این رو، سرنخهای بسیار معدودی به ما میدهند که چگونه باید درباره فرآیندهای ذهنیمان گوشبهزنگ باشیم. اکثر نقصهای این گردو را میتوان ناشی از نحوهٔ تکامل یافتنِ این ابزار طی میلیونها سال دانست. مغز ما به شکلی تکامل یافته است که بتواند در برابر تهدیدها کارایی داشته باشد، در حالی که از برخی از آن تهدیدها دیگر هیچ خبری نیست؛ و در عین حال، مغز ما فرصت این را نداشته است که برای هزاران چالشی که جوامع پیچیدهٔ انسانی به بار آورده اند، واکنشهای متناسب را در خود پرورش دهد.
بنده خدا
این رویکرد انتقادی نسبت به ذهن خودمان را میتوانیم با یک نام خاص بخوانیم: شکگراییِ عاطفی؛ یا به تعبیر روشنتر شکگرایی نسبت به عواطف خودمان. شکگراییِ عاطفی یعنی همواره نسبت به غرایز، رانهها، عقاید و عواطف شدیدمان بسیار محتاط و مشکوک باشیم.
بنده خدا
میتوان نتیجهٔ نهاییِ همه تلاشهای پیگیرانه برای کسب خودشناسی را فهمی ژرف از خویشتن خودمان دانست. اما عجیب آن است که نتیجهٔ واقعیِ آن کم و بیش چیز دیگری است. به نظر میرسد هر چه ذهنمان را با دقت بیشتری کاوش میکنیم، بیشتر متوجه میشویم که اندام مغزیمان چه بازیهایی که سر ما در نمیآورد؛ و از این رو، بیشتر این نکته را تصدیق میکنیم که اغلب بسیار در معرض این هستیم که درباره موقعیتهای گوناگون و نیز عواطف خودمان دچار قضاوت اشتباه شویم. اگر جستجویمان برای خودشناسی موفقیتآمیز باشد، در نهایت باعث خواهد شد که اذعان کنیم چقدر شناخت کمی از خودمان داریم و شاید حتی هرگز نتوانیم به شناخت کامل و بینقصی از خودمان برسیم. این پارادوکسی است که سقراط آن را صورتبندی کرده است: من حکیم نیستم به این دلیل که میدانم، بلکه حکیم هستم چون میدانم که نمیدانم.
بنده خدا
نکتهٔ طنزآمیز اما اساساً امیدبرانگیز این است که ما اغلب خیلی خوب میدانیم که چطور برای غریبههای اطرافمان دوستان خوبی باشیم، اما به خودمان که میرسد نابلد هستیم. وجه امیدبرانگیز این واقعیت آن است که بنابراین پیشاپیش واجد مهارتهای لازم برای دوستی هستیم. تنها تفاوت این است که تاکنون این مهارتها را در ارتباط با کسی که احتمالاً بیشترین نیاز را به آنها دارد به کار نینداختهایم؛ روشن است که آن شخصِ محتاج، خود ما هستیم.
بنده خدا
همهٔ ما دوران کودکی را با اعوجاجهای گوناگونی در وجودمان به پایان میبریم که قرار بوده کمکمان کنند با والدینی کنار بیاییم که هیچ گاه کامل و بینقص نیستند. این عادات ذهنی که در کودکی کسب کردهایم به احتمال زیاد در دوران بزرگسالی مانع پیشرفت و باعث مشکلات ما خواهند شد. اما مقصر ما نیستیم، زیرا عامدانه انتخاب نکردهایم که این طور بزرگ شویم. اگر واقعگرایانه بنگریم گزینههای چندان بهتری هم در اختیارمان نبوده است.
بنده خدا
وقتی از نو متعهد شدیم که به خودمان عشق بورزیم، میتوانیم با نظر به سه حرکت کلیدی، الگویی بیابیم که در ذهنمان چطور باید با خودمان رفتار کنیم؛ این سه حرکت کلیدی، حرکاتی هستند که یک دوست خوب نسبت به ما در پیش میگیرد. نخست این که یک دوست خوب شما را همان اندازه دوست میدارد که خودتان به خودتان عشق میورزید. از این رو، هر پیشنهادی که میدهد یا هر چشماندازی که برای ما متصور میشود، همیشه در زمینهای از اعتماد و پذیرش به میان میآید.
بنده خدا
راهبرد عمدهٔ دیگر برای تغییر نداهایی که در سرمان هستند این است که بکوشیم برای خودمان به یک دوست خیالی تبدیل شویم. وقتی با خودمان دوست باشیم، به نحو غریزی خواهیم دانست که چگونه راهبردهای حکیمانه و تسکینبخشی را به میان آوریم که تا پیش از آن با کلهشقی تمام مانع میشدیم که در درونمان جریان یابند.
بنده خدا
یک رویکرد این است که صدایی دلپذیر را تشخیص دهیم که در گذشتهمان وجود داشته و به آن پر و بال دهیم. شاید این صدا متعلق به مادربزرگ یا خالهای مهربان بوده که نحوهٔ نگاه ما به امور را سریع تشخیص میداده و حرفهای تشویقآمیز و درایتمندانهای به ما میزده است. وقتی کارها آنطور که میخواهیم پیش نمیروند، میتوانیم از خودمان بپرسیم که اگر آن شخص میبود چه میگفت؛ و سپس به شکلی فعالانه آن حرفهای تسکینبخش را با خودمان تکرار کنیم که به احتمال زیاد در چنین شرایطی به ما میگفتند
بنده خدا
نکته این نیست که دیگر هیچ گاه خودمان را قضاوت نکنیم، بلکه نکته این است که بیاموزیم برای خودمان قاضی بهتری باشیم.
یکی از راههای بهبود خودقضاوتگری این است که ــ به شکلی آگاهانه و هشیارانه ــ با خودمان به شکلی تازه و متفاوت حرف بزنیم، و این یعنی خودمان را در معرض صداهای بهتری قرار دهیم. لازم است به قدر لازم و درباره مشکلاتی به قدر کافی بغرنج، صداهایی سازنده و مهربانانه را بشنویم تا جایی که به واکنشهای عادی و طبیعی ما تبدیل شوند و سرانجام جزئی از افکار خودمان شوند.
بنده خدا
ما نیازمند میراثی احساسی هستیم که خود را اساساً شایستهٔ عشق بدانیم، تا در برابر عواطفی که بعدها همسر آیندهمان نثار ما میکند بیحس نباشیم. اگر حد شایستهای از عشق به خویشتن وجود نداشته باشد، مهربانی دیگری را نیز همواره محبتی اشتباه یا ساختگی و حتی در برخی مواقع توهینآمیز میپنداریم؛ زیرا محبتشان از نظر ما به این معنا است که آنان اصلاً ذرهای ما را درک نکردهاند و درنیافتهاند که ارزیابی نسبی ما درباره چیزهایی که شایستهاش هستیم با آنان چقدر متفاوت است.
بنده خدا
وقتی خودمان را برانگیزیم که جملاتی از جنس جملات ذیل را تکمیل کنیم، میتوانیم بفهمیم نداهای درونیمان چه لحن و صدایی دارند:
وقتی کار احمقانهای انجام میدهم، اغلب به خودم میگویم ...
وقتی به موفقیتی میرسم، اغلب به خودم میگویم ...
وقتی تنبلی میکنم، ندای درونیام میگوید ...
وقتی به خواستههای جنسیام فکر میکنم، ندای درونیام میگوید ...
وقتی از دست کسی عصبانی میشوم، ندای درونیام میگوید ...
اکنون میتوانید دریابید که آیا قاضی درونتان باگذشت است یا تنبیهگر؟
در زمینهٔ هر یک از پرسشهای بالا صدای بیرونیِ چه کسی بوده که به ندای درونیتان تبدیل شده است؟
بنده خدا
به سادگی میتوان سرمنشأ ندای این قاضی درونی را ردیابی کرد: این ندا حاصل درونیسازیِ صدای افرادی است که زمانی بیرون از ما بودهاند. ما لحن یک مراقب مهربان و لطیف را جذب کردهایم، که دوست داشت به نقاط ضعف ما بیامان بخندد و اسمهایی دوستداشتنی روی ما میگذاشت؛ یا این که صدای پدر و مادری خسته و عصبانی را جذب کردهایم؛ یا تهدیدهای رعبآور یکی از اعضای بزرگتر خانواده که هر لحظه در پی تحقیر ما بود؛ یا حرفهای قلدر کلاس یا معلمی که هر کاری میکردیم از ما راضی نمیشد. به این دلیل این صداها را درونی کردهایم که در لحظاتی کلیدی در گذشته به نظرمان بسیار متقاعدکننده و تردیدناپذیر میرسیدهاند. افرادی که بر ما تسلط داشتهاند پیامهای خود را آنقدر تکرار کردهاند که سرانجام، چه خوب چه بد، در شیوهٔ تفکر ما جای گرفتهاند.
بنده خدا
جایی در اعماق ذهنمان، بیرون از همه اتفاقات روزمره، یک قاضی نشسته است. او اعمالمان را زیر نظر دارد، عملکردمان را مطالعه میکند، تأثیرمان بر دیگران را بررسی میکند، موفقیتها و شکستهایمان را دنبال میکند، و بعد در نهایت درباره ما حکمی صادر میکند. حکم این قاضی چنان تأثیرگذار است که بر کل تصورمان از خویشتن سایه میافکند. میزان اعتماد به نفس و نیز همدلیمان با خویشتن را نیز تعیین میکند؛ بر مبنای آن است که خودمان را موجودی ارزشمند میدانیم یا برعکس موجودی محسوب میکنیم که اساساً بهتر میبود وجود نداشته باشد. این قاضی مسئول همان چیزی است که عزت نفس میخوانیم.
بنده خدا
راهحل همیشه این است که جنبههای انکارشدهٔ وجودمان را همچون چیزی بهنجار ببینیم.
بنده خدا
حجم
۴۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۴۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۳۱,۰۰۰
۱۵,۵۰۰۵۰%
تومان