خواستم از تو سخن ساز کنم، اما حیف!
سوخت در صاعقهٔ عشق، سخندانیها
📖
عشق چشمان مرا شُست بدانگونه که شد
پیش چشمم پیدا عالم پنهانیها
📖
من نمیترسم از این خیس شدنها که شدهست
چشمم از حادثهٔ عشق تو بارانیها
📖
زحمت به من رسید همیشه به راحتی
بر عکس راحتی که به زحمت به من رسید
AHH
عشق بارید و من از آینه لبریز شدم
📖
در شب چشم تو آیینه حیرانیها
عشق بارید و شدم خیسِ غزلخوانیها
عشق بارید و من از آینه لبریز شدم
هم از آن گونه که آیینه ز حیرانیها
من نمیترسم از این خیس شدنها که شدهست
چشمم از حادثهٔ عشق تو بارانیها
عشق چشمان مرا شُست بدانگونه که شد
پیش چشمم پیدا عالم پنهانیها
عشق و باران و شب چشم تو و خیس شدن
و من این آینه گردانِ پریشانیها
خواستم از تو سخن ساز کنم، اما حیف!
سوخت در صاعقهٔ عشق، سخندانیها
بر من و سادگیام خُرده نگیرید که هست
سادگی چاشنی لحن خراسانیها
📖
با من سخن از مرگ نگویید، که دیدم
صد سال جلوتر ز وجودم عدمم را
📖
ای قوم! اگر سنگ ببندم شکمم را
حاشا که به نانی بفروشم قلمم را
فانوسِ شبِ در بدریهای شما باد!
این شعله که سوزانده ز سر تا قدمم را
از پیکر خونین گُل سرخ بپرسید
انگیزه پرپر شدن دم به دَمم را
با مردم آینده بگویید بسازند
از تیغهٔ شمشیر ضریح حرمم را
بگذار که بر سینهٔ دشمن بنشیند
این داغ که افتاده ببیند علمم را
میمیرم از این درد ولی حیف که نشنید
در شهر شما هیچ کس آهنگِ غمم را
با من سخن از مرگ نگویید، که دیدم
صد سال جلوتر ز وجودم عدمم را
📖