بریدههایی از کتاب ترانه ایزا
۴٫۰
(۴۳)
داشت با خودش حرف میزد. حرف زدنش با خودش، همهٔ آن حرفهایی که در دل با خود زده بود، رنج درونش را کم کرد، طوریکه باورش نمیشد این کار بتواند اینقدر راحت از درد و رنجش کم کند.
hamtaf
شگفتزده شد وقتی دید هنوز قادر است در مواجهه با چیزها از خودش ذوقوشوق نشان دهد و اینکه هنوز دستخوش احساسات میشد، احساساتی جز غم و اندوه
hamtaf
او هم از آن مردهایی بود که وقتی حالشان خوب بود در آشپزخانه کار میکنند، و همیشه موقع کار کردن زیرلب
چیزی زمزمه میکرد.
hamtaf
واقعیت این بود که عادت داشت به پوشیدن لباسهای آبرومند و مستعمل، نشانههای صادقانهٔ فقر، چون او و وینس هردو بر این باور بودند که خوبیت ندارد آدم حسادت مردم را برانگیزد و اینکه برای دو آدم سنوسالدارِ درمانده بهتر این است ظاهرشان داد نزند که دستشان به دهانشان میرسد. همیشه از این وحشت داشتند که دزد بهشان بزند
hamtaf
پیرزن فکر کرد: «همهچی فرق کرده. دیگه نمیفهمم چیبهچیه، فقط میدونم هیچی مثل قدیم نیست.»
hamtaf
جوانهایی که از جنگ جهانی دوم جان به در برده بودند با اتفاقات پیشپاافتادهای مثل ازدواج دستوپایشان را گم نمیکردند همینطور، اگر دست بر قضا دختر متولد شده بودند، لپهایشان گل نمیانداخت فقط به این خاطر که داشتند با مردی ازدواج میکردند.
hamtaf
علتش این بود که فقط چند هفتهٔ آخر پاییز و تابستان را به مدرسه میرفت، یعنی وقتهایی که برای مدرسه رفتن هم وقت داشت هم کفش
hamtaf
«تو هیچوقت پیر نمیشی. اینقدر بیمسئولیتی که امکان نداره پیر بشی.»
hamtaf
حق با او بود، همیشه حق با او بود، مسئله فقط این بود که آدمهای پیر رفتهرفته به اشیا دل میبندند و آنوقت آن اشیا برایشان معنایی مییابد که برای جوانترها ندارد.
hamtaf
چقدر سخته زندگی با یه قلب سنگی، طوریکه حتی جرئت نکنی موقع سوگواری کنار بالین دوشیزگان مرده هم کمی خودت رو رها کنی! زن بیچاره تصورش اینه که گذشتهٔ آدمهای مسن وبال گردنشونه. ولی نمیتونه ببینه همین گذشته چقدر راهگشاست و ارزشمنده؛ و کلیدی برای ورود به زمان حال.
benyamin parang
توی خانهٔ خاله اِما یاد گرفته بود که شگون ندارد آدم بلندبلند دربارهٔ اتفاقات بد حرف بزند یا در واقع نام چیزی را به زبان بیاورد که آسایش آدم را بههم میزند، چون فرشتههایی پشتسرت هستند که با دقت گوش میدهند، دو فرشته، یکی سفید و یکی سیاه، و آن که سیاه است
خیروصلاحمان را نمیخواهد. خدا نکند به گوشش بخورد که آدمها از چه چیزی بیش از همه میترسند یا بو ببرد که علت آن ترس چیست، آنوقت عدل همان چیزی را که بیمحابا به زبان آورده بودند به سرشان میآورد.
نسیم رحیمی
حجم
۴۷۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۲۱ صفحه
حجم
۴۷۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۲۱ صفحه
قیمت:
۱۸۰,۰۰۰
تومان