فقط مردهها نیستن که به آرامش نیاز دارن، زندهها هم به آرامش نیاز دارن. دلم نمیخواد خودت رو با گریهزاری هلاک کنی
نسیم رحیمی
زمستان در نظرش اثری بود طراحیشده با گچ، بهار با آبرنگ، تابستان با رنگروغن و پاییز از آن کارهای چاپ فلزی یا حکاکیشده روی چوب.
hamtaf
آدمیزاد هر چیزی را فراموش میکند، کافی است ذهنش را درگیر چیز دیگری کند، حتی چیزی که هرگز پیش از آن دغدغهاش را نداشته است.
hamtaf
اولین بار که فهمیدم آدم خودخواهی هستی گریه کردم، وقتی فهمیدم تا جایی حاضری برای اینواون ازخودگذشتگی کنی که مزاحم کارت نباشه.
hamtaf
هروقت یکی از بچهها تمایلی به یادگیری نشان نمیداد و راه نمیآمد، بچه را میزد، بی هیچ خشمی، درست مثل پزشکی که با خونسردی دارویی بدمزه تجویز میکند چون صلاح بیمار در آن است.
hamtaf
زن بیچاره تصورش اینه که گذشتهٔ آدمهای مسن وبال گردنشونه. ولی نمیتونه ببینه همین گذشته چقدر راهگشاست و ارزشمنده؛ و کلیدی برای ورود به زمان حال.»
نسیم رحیمی
مغازهها پر از آدم بود، بچهها گریه میکردند و ترافیک سنگین بود. چراغ راهنمای ماشینها چشمک میزد. یکجورهایی به آنها غبطه میخورد، به این شتابزدگیشان؛ هیچوقت آگاهانه به این فکر نکرده بود که احتمالاً کسی جایی انتظارشان را میکشد. هیچکس منتظر او نبود، بهجز سگشان، کاپیتان.
aram0_0
در نهایت با تقدیرش کنار آمد.
da☾
از این فکر لرزه بر اندامش افتاد، نه چون حقیقت داشت، بلکه چون خودش به این تشخیص رسیده بود.
خوش
درطول این سالها به آزادی غمباری که مختص آدمهای تنهاست خو کرده بود، اینکه مجبور نبود به کسی جواب پسبدهد، اینکه مجبور نبود به آدمها توضیح بدهد کِی و کجا میرود و کِی برمیگردد. واقعاً خودش هم نمیدانست چرا اینقدر برایش آزاردهنده است که به مادرش بگوید کجا دارد میرود؛ او که با کسی رفتوآمد پنهانیای نداشت
hamtaf