بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یک شب فاصله | صفحه ۸ | طاقچه
کتاب یک شب فاصله اثر جنیفر ای.نیلسن

بریده‌هایی از کتاب یک شب فاصله

۴٫۷
(۲۴۱)
فقط یک نفر بود که می‌توانست شرایط من را عوض کند. من.
saharist
وقتی که روزنامه را می‌خواندم، نفسم بند آمده بود، اما بالأخره توانستم بگویم: «اون به خاطر آزادی مرد. این براشون مهم نیست؟»
saharist
هر کاری در جهان، تنها با امید ممکن می‌شود.
Hossein shiravand
«آنا تو خورشید رو دیدی. حالا که دیدیش، می‌تونی به نور ستاره‌ها راضی بشی؟ این برات کافیه؟»
Hossein shiravand
جایی که کتاب‌ها را می‌سوزانند، در نهایت آدم‌ها را هم خواهند سوزاند.
کتابخانه‌ی‌بنفش
چیزی که امروز آغاز نشود، فردا به پایان نخواهد رسید.
Fatemeh Karimian
مامان می‌گفت دلیل این‌که مردم شرق علیه دیوار اقدامی نمی‌کنند این است که بیشتر آن‌ها اعتقاد دارند این عذاب الهی است که به خاطر جنایت‌های دوران جنگ جهانی دوم بر آن‌ها نازل شده است. اگر هم این‌طور بود، خدا در مجازات غربی‌ها عدالت را رعایت نکرده بود؛ تازه، جنگ تقصیر نسل پدربزرگ و مادربزرگ‌های ما بود. نمی‌فهمیدم چرا من باید در مجازات آن‌ها شریک می‌شدم.
saba
«آنا تو خورشید رو دیدی. حالا که دیدیش، می‌تونی به نور ستاره‌ها راضی بشی؟ این برات کافیه؟»
ومبت بدعنق
اگر نتوانم اندیشه‌ام را به زبان آورم، پس ‘من بودن’ من هم جُرم است.
fariba.
فریتز لبخند زد، اما لبخندش آن‌قدر غمگین و ناامید بود که ترجیح می‌داد اخم‌آلود ببینمش. «شاید این‌جور باشه. ولی این رو برای این نگفتم. این بلاییه که قراره سر تو هم بیاد.» با این‌که خیلی آرام حرف می‌زد، صدایش مثل رعد توی گوشم می‌پیچید. دیدن فریتز مثل دیدن سرنوشت خودم در پنج سال آینده بود. وقتی که هفده‌ساله می‌شدم و می‌خواستم بروم دانشگاه و آن‌ها ردم می‌کردند. وقتی به یک شغل خوب، یا هر شغل دیگری نیاز داشتم و قبولم نمی‌کردند. وقتی سعی می‌کردم کسی را پیدا کنم که دوستش دارم، تا آخر سر به دلایلی که هیچ‌وقت نخواهم فهمید چه بوده‌اند، از من جدایش کنند. می‌دانستم که این اتفاقات برایم خواهد افتاد، همان‌جور که حالا داشت برای فریتز اتفاق می‌افتاد.
Fatemeh_Tohidi
فکر خطرناک وجود ندارد؛ خود فکر کردن است که خطرناک است.
Fatemeh_Tohidi
«کجا رو نگاه کنم؟ این‌جا که چیز دیگه‌ای نیست. با این همه رنگ خاکستری که دورمون رو گرفته، داره کم‌کم یادمون می‌ره که داریم توی یه دنیای رنگی زندگی می‌کنیم!»
Fatemeh_Tohidi
شجاعت به معنی نداشتن ترس نیست، بلکه به معنای چیره شدن بر آن است.
Zeina🌸💕
فارغ از این که در آینده کجا زندگی می‌کنم، بخشی از من همیشه متعلق به شرق خواهد بود.
ژنرالیسم
من چیز خاصی نمی‌خواستم. چیزی که می‌خواستم خیلی ساده‌تر بود. و یک‌جورهایی، خیلی پیچیده‌تر. من کتاب‌هایی می‌خواستم که سانسور نشده باشند. می‌خواستم جاهایی را ببینم که الان فقط عکس توی مجله‌های قاچاقی بودند که دست‌به‌دست به من رسیده بودند. جاهایی مثل کانال‌های ونیز، سواحل جنوب فرانسه و حتی روزی، مجسمهٔ آزادی توی ایالات متحدهٔ آمریکا.
sky
چرا اعتراض نمی‌کردیم؟ مدام دور و برم را نگاه می‌کردم و منتظر کسی بودم که به طرف نیروهای پلیس حمله‌ور شود و فریاد آزادی سر بدهد. آن وقت بقیهٔ ما هم پشتش درمی‌آمدیم و می‌جنگیدیم و این کار را آن‌قدر ادامه می‌دادیم تا زورمان از مأمورها بیشتر شود و به آن‌ها نشان بدهیم که نمی‌خواهیم عین جنایتکارها توی چنین جایی حبسمان کنند.
sky
من می‌خواستم سرم را بالا بگیرم تا چشمم به چشمش بیفتد و به او بگویم که نگاه کردن به آن طرف دیوار جرم نیست. بیشتر از هرچیز دلم می‌خواست به او نشان بدهم که از او نمی‌ترسم. درحالی‌که می‌ترسیدم.
sky
تا کفشی را نپوشی، نمی‌فهمی کجایش پایت را می‌زند.
moallemgomnam
آموختم که شجاعت به معنی نداشتن ترس نیست، بلکه به معنای چیره شدن بر آن است.
moallemgomnam
از پس دشمنان بر می‌آیم، خداوند مرا از شر دوستان در امان بدارد.
کاربر۰۰۰۰۰۰

حجم

۹۶۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۹۶۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۹۸,۰۰۰
تومان