بریدههایی از کتاب یک شب فاصله
۴٫۷
(۲۴۱)
تلویزیون غرب تصویر مرزبانهایی را نشان میداد که جنازهها را از دیوار مرگ یا توی آب بیرون میکشیدند. من این را با چشمهای خودم دیده بودم؛ حداقل تا وقتی که میتوانستیم امواج تلویزیون را اینجا دریافت کنیم. آن وقت دولت ما با بهانههای احمقانهای مثل ایست قلبی یا بدشانسی آوردن موقع شنا، این چیزها را توجیه میکرد.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
من حتی یادم نبود که پالتویم را بردارم.
آنا از پشت هفده هجده لایه پارچهٔ پشمی که به خودش پیچیده بود گفت
آسمان دار
من نمیخواستم مثل آنها باشم. در عین حال کمکم داشت یادم میرفت که چطور متفاوت عمل کنم و خودم باشم. این باعث میشد احساس کنم دارم به آتش بقیه میسوزم و من از این حس متنفر بودم.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
از آن شب به بعد، مامان کاملاً حواسش بود که ما همهٔ کارهایی را که از یک خانوادهٔ خوب آلمان شرقی انتظار میرود انجام بدهیم. توی راهپیماییها پرچم تکان میدادیم و به رهبران جیدیآر ـ جمهوری دموکراتیک آلمان ـ حکومت کمونیستمان، لبخند میزدیم. فریتز، عضو جوانان آلمان آزاد شده بود و هدفش این بود که یک روز به دانشگاه برود. من هم ابتدای هر سال تحصیلی میرفتم و عضو گروه پیشگامان میشدم. من در کنار آنا توی جلسات و فعالیتها شرکت میکردم، شعار «آماده باش، همیشه» میدادم و در روزهای تعطیل، هر وقت که لازم بود، لباس فرم ـ شال آبی و پیراهن سفید ـ میپوشیدم. اگر کسی خانوادهٔ ما را زیر نظر میگرفت ـ یا ما شک میکردیم که زیر نظر گرفته ـ آنوقت سعی میکردیم خودمان را جزو وفادارترین خانوادهها نشان بدهیم.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
و همانطور که یادشان داده بودند، بی آنکه چیزی بپرسند، به زندگی ادامه میدادند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
توی مدرسه، معلم یک سرود جدید بهمان یاد داد که توی آن بهخاطر ساخت دیوارهایی که جلوی ورود فاشیستها را به شهرمان میگیرند، از رهبرانمان قدردانی میشد.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
با هر آجری که روی دیگری چیده میشد، بخشی از امیدم از دست میرفت؛ و این آنقدر ادامه داشت که دیگر هیچ امیدی برایم باقی نماند.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
اوضاع شهر نهتنها بهتر از پیش نمیشد، بلکه روزبهروز بدتر هم میشد. همهٔ ما این را میدانستیم.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
گرمایش را روی پشتم حس میکردم، اما با این وجود، همهٔ بدنم میلرزید. حتی آفتاب اول صبح هم شب بلند و تاریک گذشته را روشن نکرد. نه، نکرد.
برای ما، شب سیاه تازه شروع شده بود.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
روزی که اول یک شهر و در نهایت هم یک کشور و بدتر از همه، خانوادهٔ من را دو نیمه کرد.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
شاید همهٔ ما آنقدر توی دلمان خالی شده بود که گریهمان نمیآمد و وحشتزدهتر از آن بودیم که صدایمان در بیاید.
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
کروزه پرید: «اون از تو میخواد اینجا بمونی؟ تو شهری که حرف زدن، جُنب خوردن و حتی فکر کردن خطرناکه؟»
~ɢʟᴀꜱꜱ ꜰᴀɢɴᴇʀ
. معنی جرأت این نیست که بدونی میتونی کاری رو انجام بدی. معنیش اینه که بخوای امتحان کنی...»
محسن
اگر مالَت برود، یکچیزت را از دست دادهای، آبرویت برود، هزار چیز، شجاعتت برود، همهچیز.
shahrzad
دیوار تا پنجاه، شاید هم صدسال دیگر باقی بماند، اگر دلایلی که باعث ساخته شدنش هستند، از بین نروند.
اریش هونیکِر، نخست وزیر آلمان شرقی، ۱۹۸۹-۱۹۷۱
کاربر ۲۸۵۱۴۲۹
گرتا نامه را بارها و بارها خواندم،
Sara
گرتا نامه را بارها و بارها خواندم،
Sara
گفتم: «نمیگم.» این اولینباری نبود که چیزی را از او پنهان میکردیم.
کاربر ۸۸۲۵۳۷۸
گفتم: «نمیگم.» این اولینباری نبود که چیزی را از او پنهان میکردیم.
کاربر ۸۸۲۵۳۷۸
من نمیخواستم عصبانی شوم، اما گاهی این تنها حسی بود که درکش میکردم.
فام
حجم
۹۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
حجم
۹۶۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۸۸ صفحه
قیمت:
۹۸,۰۰۰
تومان