بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب توفان در هزاره‌ی سوم | طاقچه
تصویر جلد کتاب توفان در هزاره‌ی سوم

بریده‌هایی از کتاب توفان در هزاره‌ی سوم

انتشارات:نشر موج
امتیاز:
۲.۴از ۱۱ رأی
۲٫۴
(۱۱)
"انسان بدون حافظهٔ تاریخی خود مانند لاشه سنگی است که نمی داند از کدام کوهستان جدا شده است و به کجا می رود. خفاش‌های کور با فریادهایی که می‌کشند یکدیگر را پیدا می کنند و بره‌ها با بوییدن، مادران خود را می یابند و ستاره‌ها با روشنایی و نور یکدیگر را می شناسند. و کوه‌ها به قامت‌های بلند و کوتاه همدیگر را به یاد می‌آورند و انسان‌ها با تاریخ خود به ج‌هان پیوند می‌خورند.»
همچنان خواهم خواند...
"ماهی‌ها شنا کردن را به ماهی کوچولوها یاد می‌دهند. پرندگان پرواز را به جوجه‌های خود می آموزند. و گیاهان سبزینگی و رویش را از خود به یادگار می‌گذارند. ما هم میراث فرهنگی، علمی، فلسفی، تاریخی بشر را، همهٔ اندیشه‌های انسان‌ها را از آغاز تاریخ تا به امروز به رایانه‌ها می‌سپاریم تا در ج‌هان پس از سیل خودمان را بشناسیم.»
همچنان خواهم خواند...
بچه‌ها, بزرگ‌ها, پیر و جوان همه به دور پیشگوی بزرگ و پرنده جمع بودند و به حرف‌های پرنده گوش می‌دادند. او می‌گفت:"ستاره! پیشگوی بزرگ می‌گوید, باید به همهٔ مردم جهان بگوییم طوفانی بزرگ می‌آید, سیلی ویرانگر همهٔ شهرها, روستاها, جاده‌ها, دشت‌ها,, کوه‌ها, بیابان‌ها را به زیر آب فرو می‌برد.. سیلی که آمد و روستاها را نابود کرد, آغاز یک فاجعهٔ بزرگ و جهانی بود. باید زندگی کردن را از ماهی‌ها بیاموزیم. باید از کوسه‌ها نترسیم و یاد بگیریم مانند ماهی‌ها در دل دریاها زندگی کنیم. چگونه می‌شود یک ماهی بود؟» ستاره برگشت. به طرف دهانهٔ غار دوید. فریاد می‌کشید و می‌گفت:"من ماهی می‌شوم تا با سیل, با آب‌ها بروم و مادرم را پیدا کنم. من ماهی می‌شوم..." ستاره با شتاب از دامنهٔ کوه پایین می‌رفت. پرنده و بچه‌های دیگر از پی او می‌دویدند و او را صدا می‌کردند. فریاد"من ماهی می‌شوم." او در کوهستان می‌پیچید و بچه‌ها با هم"ستاره! ستاره!" می‌گفتند و می‌دویدند.
کاربر ۱۴۴۲۲۲۲
نام کودکانتان را ستاره بگذارید و به همه بگویید اگر زمین پر از ستاره شود، سیل عالمگیر آغاز نمی‌شود و طوفان بزرگ در میان کوه‌ها سرگردان می‌شود.
maria nazemi
سخنان ما انسان‌ها کلمه‌هایی سیاه وزشت هستند که همه مانند چرک و ابرهای سیاه از روی زمین بر می‌خیزند و آسمان آبی را می‌پوشانند.»
maria nazemi
رایانه‌ها عشق را نمی‌توانند به حافظهٔ خود بسپارند.
همچنان خواهم خواند...
بگذارید فیروزه برود! او میلیون‌ها سال برای همهٔ انسان‌ها بوده است، چرا او را در جعب‌های شیش‌های زندانی می‌کنید؟»
همچنان خواهم خواند...
طوری به همدیگر لبخند می‌زدند که انگار حوصله یا وقت خندیدن نداشتند.
همچنان خواهم خواند...
"او می‌گوید، پیش از آنکه انسان بر روی کرهٔ زمین پا بگذارد؛ درختان چشمه‌ها، ستاره‌ها، ماهی‌ها بودهاند. زبان آن‌ها بسیار بسیار قدیمی‌تر از زبان انسان‌هاست. او می‌گوید به همین دلیل است که آن‌ها با هم جنگ نمی‌کنند، اما انسان‌ها با هم می‌جنگند. او می‌گوید. آیا تاکنون دیدهای چشم‌های، چشمهٔ دیگر را خشک کند؟ او می‌گوید، آیا شنیدهای که درختی، درختی دیگر را قطع کند؟ آیا دیدهای ستارهای نور و روشنایی، ستارهای دیگر را بدزدد؟ او می‌گوید، همهٔ پدیده‌های طبیعت به زبانی مشترک رسیدهاند و با هم به مهربانی زندگی می‌کنند. او می‌گوید، تا هنگامی که انسان‌ها به زبانی مانند زبان چشمه‌ها، درخت‌ها، ستاره‌ها را یاد نگیرند با هم جنگ و ستیز خواهند کرد.»
همچنان خواهم خواند...
از پشت لنز دوربین گفت: "خبر و عکس‌های شما تا پیش ماهواره‌ها می‌رود. آن وقت همهٔ کشورهای ج‌هان که مثل گداها دست‌هایشان را به طرف ماهواره‌ها دراز کردهاند و از آن‌ها خبر تازه و نو و بکر گدایی می‌کنند! تا عکس تو وآن دختر و این بچه‌ها را ببینند، همه می‌گویند این‌ها انسان‌های نخستین هستند! سرانجام نیاکان انسان‌های امروزی کشف شدند.»
همچنان خواهم خواند...
وقتی ج‌هان را آب فرا می‌گیرد و کوه‌های سر به فلک کشیده به زیر آب می‌روند, ماهی‌ها دوباره پادشاه ج‌هان می‌شوند. گویا در آغاز هم ماهی‌ها سلطان ج‌هان بوده اند, آن زمان که نه خشکی بود و نه انسان
همچنان خواهم خواند...
"اگر مثل کوسه‌ها شویم, آن وقت یکدیگر را, ماهی‌ها را پاره پاره می‌کنیم."
همچنان خواهم خواند...
ستاره به اعماق آب رفت. پرنده همهٔ خانه‌ها, کوچه‌ها, ماهی‌ها, آدم‌ها را در ته آب دید و گفت: “ ستاره! مگر در آسمان هم سیل آمده است؟ خانهٔ تو در کجای شب بود؟"
همچنان خواهم خواند...
همچنان رگبار باران می‌بارید و پرنده در خواب می‌دید که روستاها و شهرهای بسیاری به زیر آب فرو می‌رفتند, ویران می‌شدند و ساختمان‌های آسمانخراش، مانند درختانی بی‌ریشه فرو می‌ریختند و شاخه و برگ آن‌ها خاک و سنگ و غبار بود. زن و مرد, بزرگ و کوچک دیوانه‌وار به هر سو می‌گریختند تا از چنگ طوفان و سیل بگریزند. دهان سیل پراز گهواره و عروسک و آیینهٔ شکسته و بچه‌هایی بود که تازه خندیدن را یاد گرفته بودند.
همچنان خواهم خواند...
زمین چون پادشاهی شکست‌خورده و زبون به زیر رگبار تازیانه‌های آسمان افتاده, رعد و برق تن او را می‌لرزاند و غرش آسمان جان او را آزار می‌داد.
همچنان خواهم خواند...

حجم

۸۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۵ صفحه

حجم

۸۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۴۵ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد