بریدههایی از کتاب مایکل وی؛ جلد پنجم
۴٫۹
(۳۰)
«ممنون که رسوندیم.»
«دوستها برای همچین مواقعین. بعداً میبینمت.»
چارلز به او سلام نظامی داد و بعد از ماشین خارج شد. قدمی به عقب گذاشت و همانجا ایستاد تا رئیس دندهعقب برود و وارد خیابان بشود.
بهمحض اینکه دیویس از خانهٔ چارلز دور شد، گوشیاش را بیرون آورد و شمارهای گرفت.
«منم. ما همین الان از زندان برگشتیم. زن هیچی بهش نگفته. اون داره به جورکردن وثیقه فکر میکنه، ولی تقریباً مطمئنم نظرش رو عوض کردم... آره میدونم. نگران نباشین، این اتفاق نمیافته. اگه بخواد وثیقه بذاره اول با من صحبت میکنه. اگه سعی کرد وثیقه بذاره، اون رو هم بازداشت میکنیم. اون زن هیچجا نمیره... بله قربان... ما هنوز هم خونهش رو زیرنظر داریم، هر دو طرف خیابان مأمور گذاشتیم. اگه کسی سعی کنه باهاش ملاقات کنه، بهتون خبر میدم. هر اتفاقی بیفته تماس میگیرم. و لطفاً بابت اون هدیهٔ ارزشمند از کاپیتان مارسدِن تشکر کنین. هیچکس مثل یه الجنی نمیدونه چهطور هدیه مناسبی بگیره.» دیویس گوشی را قطع کرد. «و هیچکس هم مثل یه الجنی خوب پول نمیده.»
AMIr AAa i
«خب کوئنتین. خوب بودن چه حسی داره؟ واقعاً ارزشش رو داشت؟»
چند لحظهای کوئنتین به چشمان هتچ خیره شد و بعد گفت: «حاضرم دوباره انجامش بدم.»
کاربر ۵۷۶۵۷۰۸
«بهتره پررو باشی تا خجالتی.»
G.H.M
«دنیا خیلی پیچیده شده. بعضی وقتها به خودم میگم نکنه این دستگاههایی که برای کمکردن زحمت ساخته شدن، در واقعیت، زندگی انسانها رو سختتر کردن.
EPIONE
بخشش، بخشی از شفاست.
EPIONE
مردی گُنده و مسن در نزدیکی سکو فریاد زد: «تو به ما خیانت کردی!» او انگشتش را به سمت سفیر گرفت. «تو دیگه یه تووالویی نیستی. تو یه خائنی.»
دو گروهان از نگهبانان الجن به سمت مرد هجوم بردند، در حالی که یک گروهان سلاحهایشان را به سمت مردم هدف گرفتند، محض اینکه کسی به حمایت از مرد جلو نیاید.
فرد معترض فقط توانست یکی از نگهبانان الجن را عقب بزند و بعد سه اسلحهٔ متفاوت به او شوک دادند و آنقدر با باتون او را کتک زدند تا بیهوش شد. بعد افراد الجن مرد را از میان جمعیت بیرون کشیدند. او را روی زانوهایش بلند کردند و به کنار قفس میمونها هل دادند. بعد دستانش را از پشت به میله بستند و کمربندی را محکم دور کمرش بستند تا او را بالا نگه دارند.
هتچ گفت: «شاید این درس عبرتی برای همهٔ شما باشه. این مرد حرف نمیشنوه. برای همین به گوشهاش احتیاجی نداره.» او به کاپیتان نگاه کرد. «کاپیتان.»
کاپیتانِ جوخهِ الجن، چاقویی بلند و دندانهدار بیرون آورد و در حالی که مرد از درد جیغ میکشید، گوشهایش را برید. بعد کاپیتان عقب رفت تا همه شاهد این صحنه باشند.
هتچ پرسید: «کس دیگهای هم شکایتی داره؟»
هیچکس حرفی نزد. تنها صدای گریه از میان جمعیت به گوش میرسید.
AMIr AAa i
هتج با لبخندی شاد به آنها نگاه کرد. «دلتون میخواد بدونین نخستوزیر سابق، سالونی کجاست؟ اون همینجا پیش ماست. کاپیتان پِیج، لطفاً پارچه رو از صحنهٔ نمایش ما بردارین.»
نگهبانی که پشت جعبهٔ روکشدار نزدیکِ سکو ایستاده بود، پارچه را بالا برد، نگهبانانی که در مقابل ایستاده بودند آنقدر آن را کشیدند تا پارچه روی زمین افتاد. جمعیت ساکت شد. درون قفس حدوداً یک جین میمون ماکاک رزوس که صورتهایشان مو نداشت، بالا و پایین میپریدند. در یک گوشهٔ قفس، نخستوزیر برهنه به شکل جنینی مچاله شده بود. او رنگپریده و مریض به نظر میرسید و دهانش براثر عمل بریدن زبان، باد کرده بود.
«مردی که زمانی نخستوزیر تووالو بود، الان میمونِ نخستینِ کشور هتچه. اون تا آخر عمرش همینجا باقی میمونه. سرنوشت اون شاهدیست بر عزم راسخ ما. افرادی که با حکومت ما مخالفت کنن، با سرنوشت مشابهی روبهرو میشن. افرادی که علیه حکومت الجن حرف بزنن، دیگه حرف نخواهند زد. افرادی که علیه رژیم الجن فکر کنن، یاد خواهند گرفت که طور دیگهای فکر کنن.»
AMIr AAa i
چیزی در وجود ما انسانهاست که ما را به جایی که زمانی در آن جنگیدهایم میکشاند
Amaya:) ~
گفتم: «ماه، شاهدِ زمینه.»
Amaya:) ~
اوضاع همیشه یهجوری درست میشه.»
Amaya:) ~
حجم
۲۵۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۵۴٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
قیمت:
۸۲,۰۰۰
۴۱,۰۰۰۵۰%
تومان