«نمیدونم. خوشم میآد دیگه. خب، حالا ده کلمه مورد علاقه تو چیه؟»
دانهدانه مینویسم:
«ترس، باور، قلب، ریشه، چالش، نبرد، صلح، فلاکت، آینده، تنهایی...»
«چرا تنهایی؟»
کاربر ۱۲۳۶۷۲۳
اولین بار است که مثل شیری غران سرم داد میزنی: «تو به حریم خصوصی و خلوت من تجاوز کردهی! نباید این کارو بکنی.»
«چه خلوتی؟ ما با هم زندگی کرد. دیگه خلوتی وجود نداشت.»
«معلومه که هست! همه حریم خصوصی دارن!»
اما چرا آدمها حریم خصوصی خواست؟ چرا خلوت و تنهایی مهم است؟
کاربر ۱۲۳۶۷۲۳
با اخم میگویی: «جدی؟» و ادامه میدهی: «حتی نمیدونستم یه همچین سیدیای دارم.»
«داری. خیلی هم قدیمیه و پر از گرد و خاکه.»
«خب، پس رفتی سراغ همه سیدیهای من؟»
«پس چی! تازه نامهها و خاطراتت رو هم خوندم.»
«چی؟»
«عکسهات رو هم نگاه کردم.»
انگار که ناگهان شنیده باشی آدمفضاییها به زمین حمله کردهاند میگویی: «چی؟ رفتی سراغ وسایل من؟»
میگویم: «نه همهش. یه قسمتهایی از اون دفترچهخاطراتت غمگینم کرد. نمیتونم شبها بخوابم.»
کاربر ۱۲۳۶۷۲۳
با اخم میگویی: «جدی؟» و ادامه میدهی: «حتی نمیدونستم یه همچین سیدیای دارم.»
«داری. خیلی هم قدیمیه و پر از گرد و خاکه.»
«خب، پس رفتی سراغ همه سیدیهای من؟»
«پس چی! تازه نامهها و خاطراتت رو هم خوندم.»
«چی؟»
«عکسهات رو هم نگاه کردم.»
انگار که ناگهان شنیده باشی آدمفضاییها به زمین حمله کردهاند میگویی: «چی؟ رفتی سراغ وسایل من؟»
میگویم: «نه همهش. یه قسمتهایی از اون دفترچهخاطراتت غمگینم کرد. نمیتونم شبها بخوابم.»
کاربر ۱۲۳۶۷۲۳
«چون یک آهنگی هست از لوئیس آرمسترانگ به اسم تنهایی`. خیلی قشنگه.» آهنگش به یادم میآید.
«از کجا آهنگشو شنیدهی؟»
«از یه سیدی. توی قفسهت بود، از لوئیس آرمسترانگ.»
کاربر ۱۲۳۶۷۲۳
«چون یک آهنگی هست از لوئیس آرمسترانگ به اسم تنهایی`. خیلی قشنگه.» آهنگش به یادم میآید.
«از کجا آهنگشو شنیدهی؟»
«از یه سیدی. توی قفسهت بود، از لوئیس آرمسترانگ.»
کاربر ۱۲۳۶۷۲۳