«هرگز نمیتوانی به کمال برسی، اما میتوانی نزدیک شدن به چیزی را که پیوسته برایش تلاش میکنی باور داشته باشی.»
Mahi
چند هفته قبل از مرگش، در خانه در رختخواب از او پرسیدم: «وقتی اینطوری سرم روی قفسهٔ سینهات هست میتوانی خوب نفس بکشی؟» جواب داد: «فقط اینطوری میتوانم خوب نفس بکشم.»
Mahi
در رزیدنسی یک مَثَل وجود دارد: روزها طولانیاند اما سالها کوتاه.
Mahi
آه کشیدم. او حُسن نیّت داشت، اما کلماتش صادقانه بهنظر نیامدند
Mahi
ما دکترها چقدر کم درک میکنیم، جهنمی را که بیمارها را در آن قرار میدهیم.
Mahi
وقتی جایی برای چاقوی جراحی نیست، کلمهها تنها ابزار جراح هستند.
Mahi
احساس میکردم آمادگی پذیرشِ مسئولیتِ زنده نگه داشتن آدمها را ندارم.
Mahi
در لحظههای اندکی که برای فکر کردن داریم، همگی در خلوت از جسدهایمان عذرخواهی میکنیم. نه بهخاطر احساس گناه بلکه چون چنین احساسی نداریم.
Mahi
«ممتاز بودن خیلی آسان است، فردی ممتاز پیدا کن و سعی کن به درجهای بالاتر از او برسی.»
Mahi
تویی که نشانِ زندگی را در مرگ میجویی
کنون نظاره کن
هوایی را که روزی نفسی بود
نامهای نو ناشناخته، [و] نامهای کهن محوند؛
تا آنگاه که زمان اجساد را میفرساید اما جانها را نه.
ای که این را میخوانی، پس آنگاه که هستی، زمان را بساز
اما گام برداشتن سوی جاودانگی خویش را مَبر از یاد.
Mahi