بریدههایی از کتاب خاطرات یک دختر جوان
۳٫۷
(۲۶)
و من گفتم خوشحالم که او اینجاست
مستورع
خاطرهنویسی برای امثال من کار عجیبی است، نهفقط به خاطر اینکه اولین تجربهام خواهد بود، بلکه عجیب است چون فکر نکنم کسی علاقهای به شنیدن درد دل دختری سیزدهساله را داشته باشد. اما برایم اهمیتی ندارد. فقط میخواهم بنویسم و از همه مهمتر میخواهم آنچه ته قلبم میگذرد را بازگو کنم.
ضربالمثلی هست که میگوید: «صبر کاغذ از انسان بیشتر است.»
کاربر ۳۴۰۵۱۱۹
آدمها را فقط وقتی میشود شناخت که در کمال خونسردی با آنها نزاع کنی. فقط در این صورت است که میتوانی به نیمهٔ واقعی آ نها پی ببری.
من
«صدای او در بین میلیونها صدایی که خفه شدند، حفظ شد. این صدا که صدای نجوای بچهای بیش نبود ... بیشتر از فریاد قاتلان، زنده ماند و بالاتر از تمام صداهای زمان قرار گرفت.»
mansore
خبرهایی که دربارهٔ قیمتها و مردم بیرون به گوش میرسد تقریباً باورنکردنی است. قیمت نیم پاند چای، ۳۵۰ فلارین؛ یک پاند قهوه، ۸۰ فلارین؛ هر پاند کره، ۳۵ فلارین و هر تخممرغ، ۱.۴۵ فلارین است. مردم برای یک اونس توتون بلغاری، ۱۴ فلارین میدهند! همه در بازار سیاه هستند. هر پادویی چیزی برای فروش دارد. شاگرد نانوایی ما کمی ابریشم خیاطی به دست آورده که هر کلاف کوچک آن را ۰.۹ فلارین میفروشد. مأمور شیر موفق شده مخفیانه چندتایی کوپن به دست آورد و مسئول کفنودفن پنیر برای فروش میآورد. دزدی، قتل و سرقت هر روز اتفاق میافتند. پلیسها و نگهبانان شب هم مثل حرفهایها جرم میکنند. همه میخواهند به نحوی شکم خود را سیر کنند و از آنجا که اضافهحقوق ممنوع است، تنها راهی که برای مردم میماند، خلاف است. پلیسها مدام به دنبال دختران پانزده، شانزده، هفدهساله و حتی بزرگتر هستند که گزارش میشود مفقود شدهاند.
Farshad
هیتلر با مهربانی تمام به افراد باوفا و فداکار خود اعلام کرده که از این به بعد همهٔ کسانی که در نیروهای مسلح هستند باید از گشتاپو فرمان ببرند و هر سربازی که میداند یکی از افراد مافوق وی در این سوءقصد بزدلانه و فرومایه به جان وی نقش داشته میتواند همانجا بدون هیچ دادگاه نظامی شلیک کند.
چه کشتارگاه بینقصی خواهد شد. جان کوچولو به خاطر رژه، پادرد گرفته است و مافوقش با او تند حرف زده و او هم تفنگش را برمیدارد و فریاد میزند: «تو میخواستی پیشوا را به قتل برسانی و این هم جواب تو.» و رئیس پرافتخاری که جرأت کرد با جان کوچولو بد صحبت کند، با یک شلیک روانهٔ زندگی ابدی میشود. (یا مرگ ابدی؟)
Farshad
اغلب با ناامیدی تمام از خود میپرسیم: «آخر جنگ چه فایدهای دارد؟ چرا مردم نمیتوانند با صلح و صفا کنار هم زندگی کنند؟ چرا اینهمه خرابی؟»
لیلیچکا
خبر عالی! سوءقصدی به جان هیتلر شد و مهم اینکه این بار نه به دست جوامع یهودی یا سرمایهداران انگلیسی، بلکه توسط ژنرال آلمانی پرافتخاری که از همه مهمتر کنت است و هنوز خیلی جوان. مشیت الهی جان پیشوا را حفظ کرد و متأسفانه فقط با کمی خراش و سوختگی توانست فرار کند. چند افسر و ژنرال که با او بودند، کشته و زخمی شدند. با تفنگ به متهم اصلی شلیک کرده بودند.
بههرحال معلوم شد افسران و ژنرالهای زیادی مخالف جنگ هستند و دوست دارند هیتلر به چاه ویل بیفتد. وقتی از شر هیتلر خلاص شدند، هدفشان این است دیکتاتوری سر کار بیاورند که با متفقین صلح کند و بعد میخواهند دوباره تجهیز شوند و جنگ دیگری در بیست سال آینده راه بیندازند. شاید نیروی الهی عمداً مرگ پیشوا را به تعویق انداخت تا آلمانیهای بیعیب و نقص، خود یکدیگر را از میان بردارند
Farshad
موضوع ترس از خداوند نیست، بلکه حفظ عزتنفس و وجدان پاک است. اگر همه هر شب قبل از خواب وقایع روز را مرور میکردند تا دقیقاً ببینند چه کار خوب و بدی انجام دادهاند، چقدر شریف و خوب بودند. در این صورت بدون اینکه خود متوجه شوی، با شروع هر روز جدید، سعی میکنی بهتر باشی که البته بعد از مدتی دستاوردهای زیادی خواهی داشت.
لیلیچکا
میخواهم حتی بعد از مرگم هم زندگی کنم! پس شکرگزار خداوند هستم که این هدیه را به من داده است، این امکان که بتوانم خودم را توسعه دهم و بنویسم و هر آنچه را در درون دارم ابراز کنم.
لیلیچکا
تلاش میکنم با وجود همهٔ مشکلاتم، بخندم، چون نمیخواهم دیگران ناراحتی من را ببینند.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
«ولم کنید؛ بگذارید حداقل یکشب بدون اینکه بالشم با اشکهایم خیس شود، چشمهایم بسوزد و سردرد بگیرم، آرام بخوابم. بگذارید اینها را کنار بگذارم؛ همهچیز را کنار بگذارم!»
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
وقتی شبها روی تختم دراز میکشم و دربارهٔ تمام گناهان و کوتاهیهایی که به من نسبت میدهند فکر میکنم، آنقدر گیج میشوم که بسته به وضع روحیام یا میزنم زیر خنده یا گریه.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
تازگیها احساس ترکشدن میکنم. خلأ بزرگی احاطهام کرده است.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
دوستهای من همه مثل هماند. فقط شوخی میکنند و میخندند و هیچچیزی جز این ندارند. هیچوقت نمیتوانم با آنها در مورد چیز دیگری صحبت کنم و اصلاً نمیتوانیم بیشتر از این با هم گفتوگو کنیم و این ریشهٔ مشکلات است. شاید اعتمادبهنفس ندارم، ولی بههرحال این واقعیت خدشهناپذیر وجود دارد و کاری نمیتوانم بکنم.
درنتیجه برای اینکه دوستان واقعی مورد نظرم را که مدتهای مدیدی منتظرشان بودهام واضحتر تصور کنم، دست به نوشتن این خاطرات زدم. نمیخواهم مثل خیلیهای دیگر، یک سری اطلاعات مهم بنویسم، بلکه میخواهم این دفترچهٔ خاطرات، دوستم باشد و با اجازه اسمش را کیتی میگذارم.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
ضربالمثلی هست که میگوید: «صبر کاغذ از انسان بیشتر است.» این مسئله در یکی از آن روزهای غمگین که زانو بغل گرفته و آنقدر کسل و بیحال بودم که حتی نمیتوانستم تصمیم بگیرم بمانم یا بروم، برایم روشن شد. بلی، شکی نیست که کاغذ از انسان صبورتر است
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
چرا خاطره مینویسم؟ دلیلش این است که دوستی واقعی ندارم.
کاربر ۲۴۷۴۱۳۹
حجم
۳۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۳۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد