بریدههایی از کتاب امام علی (ع)ِِ؛ قصههای زندگی
۵٫۰
(۹)
- ای علی! مثل اینکه تقاضایی داری و برای کاری آمدهای؟
چهرهٔ شوقآلودهٔ امام، بر چهرهٔ پیامبر میافتد، نگاهشان در هم گره میخورد و علی (ع) درحالیکه به زمین مینگرد، میگوید:
- ای رسول خدا! شما از پیوند خویشاوندیمان و از پایداری من در راه دین و از تلاشم در راه پیشبرد اسلام آگاهید.
- تو از آنچه میگویی بالاتری، ای علی!
- در این صورت، اگر صلاح بدانید... .
- چه میخواهی بگویی؟
- اگر صلاح بدانید، فاطمه را خواستگاری کنم.
رضا.صاد
علیجان! تو در این جهان و آن جهان برادر منی. سوگند به خداوندی که مرا بهحق برانگیخته است، من از آن روی، برادریِ تو را عقب انداختم تا تو را در دنیا و آخرت، برادر خویش بخوانم.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
- ارزش شمشیری که علی در روز جنگ خندق زد، از عبادت همهٔ جهانیان، برتر و بالاتر است!
flora
در این جنگ (جنگ اُحد) آنکه بیش از همه، فداکاری میکرد و هر حملهای را از پیامبر خدا (ص) دور میساخت، علیبنابیطالب (ع) بود.
- ای رسول خدا! آنقدر شمشیر زدم که شمشیرم شکست!
- بیا بگیر. با این ذوالفقار، نبرد کن.
علی (ع) شمشیر پیامبر را گرفت و همچنان به دفاع از رسول خدا ادامه داد تاآنجاکه بیش از شصت زخم بر سروصورت و بدنش وارد آمد.
در همین جنگ بود که بهخاطر تلاشها و دلاوریهای امامعلی (ع)، فرشتهٔ وحی فریاد برآورد که:
- لا سَیفَ اِلاّ ذُو الفَقار و لا فَتی اِلاّ عَلِی،
flora
اگر علی بخواهد قیام کند، با این تعداد کمِ پیروانِ حق، در برابر انبوه باطلگرایان، نتیجهای جز شکست برای اسلام بهبار نخواهد آمد.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
«در میان مردم کسی هست که با خدای خویش معامله میکند و جان خویشتن را برای رضای او نثار میکند و خداوند با بندگان خود مهربان است.»
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
هیبت و اُبهت علی (ع) مانع از آن شد که کوچکترین آسیبی به وی برسانند.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
مرا از مرگ هراسی نیست، آنهم در راه دفاع از شخصیت گرانقدری چون شما. هیچ بیمی ندارم و با جانودل این کار را خواهم کرد.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
خداوند اراده کرد که نام علی (ع) چون گُلی خوشبو در سینههای مؤمنان بروید و همهٔ دنیا را عطرآگین کند.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
چه میشود کرد؟ باید به خدا توکل کنیم و از او بخواهیم که گرفتاریها را برطرف کند.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
سه چهار روزی که گذشت، کعبه دوباره حال و هوایی دیگر یافت و درحالیکه گروهی گرداگرد خانهٔ خدا میچرخیدند، حیرتزده و ناباورانه دیدند که همان دیوار، همان خارهسنگ، بار دیگر گشوده شد و فاطمه، دختر اسد و همسر ابوطالب، قدم به بیرون گذاشت. اما اینبار تنها نبود؛ بلکه نوزادی بر دامن داشت. نوزاد، پسر بود و زیباروی! انگار که فاطمه ماه را در آغوش داشت.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۴۰٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
قیمت:
۸,۵۰۰
۳,۴۰۰۶۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد