بریدههایی از کتاب شوخ طبعیهای طلبگی
۴٫۰
(۴)
«میگن تنبلی مادر همهٔ عادتهای بد ما است! ولی خب به هرحال مادره و احترامش واجب!»
rashvand
اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ...؛ خدایا! به تو پناه میبرم از علم بیفایده... .
راحله
بسمِ ربِّ الشُّهداءِ و الصدّیقین. دشمنان نظام، به ترور دانشمندان بزرگ کشور روی آوردهاند. بنابراین، شاید این آخرین پیام من به شما باشد، حلالم کنید.
haji
کریم و عبدالکریم
شیخ «عبدالکریم حائری» به خادم خود گفت: برو پیش آیتالله «حجت» و بگو عبدالکریم سلام رساند و گفت اگر مشکل داشتی، به خودم بگو؛ به کسی نگو!
خادم آمد و پیغام را رساند. آیتالله «حجت» در پاسخ فرمود: به ایشان سلام برسان و بگو تا «کریم» هست، نیازی به «عبدالکریم» نیست. همه چیز را از خدا بخواهیم و از او اطاعت کنیم
rashvand
یکی رفیق جون جونیاش از دنیا رفت. خیلی برایش گریه میکرد. حکیمی گفت: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «آخه رفیقم مرده؟» گفت: «خُب، تقصیر خودت بوده که رفیق مُردنی انتخاب کردی. رفیقی برای خودت پیدا میکردی که نمیره! آره جونم! رفیق بیکلک، خداست. تو دعای جوشن میخونیم: «یا رفیقُ و یا شفیق...
rashvand
یکی از دوستان که از محققان «پژوهشگاه حوزه و دانشگاه» بود. وقتی داماد شد، صدایش میکردیم: «محقق داماد!»
راحله
ائمّه (ع) به ما توصیه کردهاند که اوقات روزانه خود را، در چهار بخش مدیریت کنیم: ۱) کسب و کار حلال ۲) عبادت ۳) معاشرت سالم ۴) تفریح و لذّتهای حلال، و تأکید کردهاند که برای نشاط و توفیق بیشتر در سه قسم اوّل، از بخش چهارم (تفریح و لذت حلال) مدد بگیریم.
کاربر ۳۲۶۶۳۹۷
اعتیاد به شیشه
حجرهنشینی بیشباهت به زندگی بسیجیان در جبهه نیست. گاهی افراد زیادی حجرهٔ ما میآمدند. خُب، حجره مثل خانه نبود که چند دست لیوان و فنجان باشد، گاهی دوستان، از شیشهٔ «مربّا» هم برای «چای خوردن» استفاده میکردند.
ازدواج که کردم، دوستانم دسته جمعی به منزلم آمدند. وقتی برای پذیرایی چای آوردم، یکی از دوستان گفت: «ببخشید! یه خواهشی دارم! خودت که میدونی من به شیشه معتادم، شیشهٔ مربا دمِ دست نداری برام تو اون، چای بیاری؟»
m.salehi77
خیلیها با اختلاس، تقلّب، دزدی، تبلیغات دروغ، احتکار و پارتیبازی برا خودشون یه خری شدن؛ ما همون آقایی که بودیم هستیم!
haji
در حرم حضرت رضا (ع) در حالی که منتظر همسرم بودم، به فکر فرو رفتم که نزد امام چه مقامی دارم. با خود گفتم که بد نیست تفألی بزنم؛ اوّلین کلمهای را که یک نفر به من بگوید، نشاندهندهٔ مقام من باشد. همین طور که ایستاده بودم، زنی از کنارم عبور کرد به خیال اینکه او همسرم است، گفتم: بایست! با هم برویم خانه.
زن برگشت و به من گفت: «خیلی خری.»
باز شک کردم که آیا همین کلمه، نشان دهندهٔ مقام من است. زن برگشت و گفت: «شک نکن، خیلی خری!»
مهدی آقاجانی
دوست حقیقی
روزی «میرداماد» و شیخ «بهایی» به همراه شاه «عباس صفوی»، سوار بر اسب از شهر خارج شدند. «میرداماد» برخلاف شیخ «بهایی»، تنومند بود و به همین دلیل، اسب «میرداماد» آهستهتر حرکت میکرد. در نتیجه، بین او و شیخ «بهایی» فاصله افتاد. شاه «صفوی» برای آزمایش دوستی و صمیمیت آن دو، نخست نزد «میرداماد» رفت و گفت: «شیخ بهایی جلوتر از ما حرکت میکند. معلوم است به ما اعتنا نمیکند و فرد مغروری است.»
میرداماد در جواب فرمود: «اینطور نیست؛ بلکه علتش این است که آن اسب از اینکه عالمی مانند او را حمل میکند، به وجد آمده و به سرعت حرکت میکند.»
آنگاه «شاه» خود را به شیخ «بهایی» رساند و به او گفت: «میرداماد از ما عقبتر است؛ مثل اینکه به ما اعتنا نمیکند یا خودش را از شما بالاتر میپندارد!»
شیخ «بهایی» فرمود: «آن اسب که آرامتر حرکت میکند و عقب مانده، حق دارد؛ زیرا دریایی از علم را حمل میکند و سپس در اوصاف «میرداماد» صحبتها کرد.»
«شاه عباس» از خلوص و تواضع این دو دانشمند، شگفتزده شد و آنان را ستود.
m.salehi77
رفیق مردنی
یکی رفیق جون جونیاش از دنیا رفت. خیلی برایش گریه میکرد. حکیمی گفت: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «آخه رفیقم مرده؟» گفت: «خُب، تقصیر خودت بوده که رفیق مُردنی انتخاب کردی. رفیقی برای خودت پیدا میکردی که نمیره! آره جونم! رفیق بیکلک، خداست. تو دعای جوشن میخونیم: «یا رفیقُ و یا شفیق...» هیچ موقع هم گوش یا گوشیش اشغال نیست. به همین دلیل حضرت ابراهیم میگفت: «انّی لا أُحِبُّ الآفِلِینَ؛ من غروبکنندگان را دوست ندارم.»
کاربر ۱۴۲۴۲۶۲
قلیون میکشید؟
یکی از افراد خیّر، به طلاب خیلی علاقه داشت و زیاد به مدرسه میآمد. روزی برای مراسمی، همهٔ طلاب را به منزل یکی از بازاریان ثروتمند دعوت کرد. در حین مراسم، شخصی که مسئول پذیرایی بود با قلیان وارد اتاقی شد که اغلب طلاب در آن بودند. با تردید اشاره کرد کسی در این اتاق قلیان میکشد؟
یکی از طلاب شوخ با اشاره به طلبهای که از همهٔ طلاب اخلاقیتر بود گفت: بله قلیون را بگذارید جلوی آن آقا. آن طلبه که سرش پایین بود و به سخنرانی گوش میداد، یک دفعه متوجه شد در اتاق فقط برای او قلیان گذاشته شدهاست. رنگش سرخ سرخ شد و بعد زیرچشمی نیم نگاهی کرد تا منشأ توطئه را پیدا کند، ولی نتوانست فرد خاصی را پیدا کند؛ چون همه زیر زیرکی پوزخند میزدند.
m.salehi77
حسن، از وقتی پدرش به رحمت خدا رفته بود، عمیقاً درک کردهبود که تسلیتدهندگان چه قدر در تسکین به عزادار، نقش پررنگی دارند. به همین خاطر، هرگاه، دوستی عزادار میشد، سریع با رفقا تماس میگرفت و میگفت: «فلان روز، روز دفن و فلان روز سوم و...است.» بهش گفتم: «بابا! گاهی هم خبر از جشن و عروسی بِده!» وقتی تماس می گیری، تا نام یا شمارهٔ شما را میبینند، سریع میگویند: «خدا به خیر بگذراند! آقایِ «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعون»، تماس گرفته!»
m.salehi77
کشف الفضول
یکی از فرهنگیان _ که بویی از فرهنگ دینی نبرده بود _ میخواست بین دوستانش، طلاب را دست بیندازد. با سرفهای راه گلویش را باز کرد و گفت: «شما تألیفی هم دارید؟»
طلبهای حاضرجواب، با لحنی پرطمطراق و عالمانهدستی به محاسنش کشید و گفت: «بله، چندتا کتاب نوشتهام.»
او با تعجب گفت: «میشه نام آنها را بفرمایید؟»
پاسخ داد: «البته نمیدانم زبان عربی بلدید یا نه؟ یکی از آنها «أشدُّ البَقْبَقْ»، دیگری «الأستبرائات فی الچکچک و الفشارات»، و آخری هم «کشفُالفضول» است.»
m.salehi77
از نظر «روانشناختی»، با گفتن «انشاءالله»، خود را در کارها و مشکلاتمان تنها نمیبینیم، لذا همیشه امیدوار و خوشبین خواهیم بود. اگر کاری به دلیلی، با شکست روبهرو شد، افسرده نمیشویم و میگوییم حکمتی در کار بوده است.
مطالع
«چای رو بخوریم و ...» این جمله، تکّهکلام چندتا از دوستانم شده بود. روزی به دوستم، محمّد، گفتم: «جریان این تکه کلام چیه؟!»
زد زیر خنده و گفت: «آخه میترسم داستان را تعریف کنم، شما هم به سرنوشت آن بنده خدا گرفتار شوی!»
با تعجّب گفتم: «داستان؟! گرفتاری؟!»
خندهکنان گفت: «یکی از طلاب، زیاد به حجرهٔ ما میآمد و وقت مطالعهمان گرفته میشد. برای آنکه متوجّهاش کنیم، برایش داستانی گفتیم که البته از دستمان عصبانی شد و تا مدتی به ما سر نزد.
داستان این بود: یک نفر، مهمانی میرود. میزبان شرایط خوبی نداشته و دوست داشته مهمان زود برود. به همین دلیل موقع آوردن چای به مهمان میگوید: «چای را بخوریم و ... .» او دوست داشت مهمان بگوید برویم، ولی نگفت.
میزبان میوه آورد. شام آورد. رختخواب آورد. بعد صبحانه و چای داد و پشت سر هر کدام میگفت: «میوه را بخوریم و ...، شام را بخوریم و ...، ولی مهمان متوجه منظور او نمیشد تا اینکه رفت یک دسته بیل آورد و گفت: کتک را بخوریم و ... .»
m.salehi77
نامهٔ سرگشاده
روزی به شوخی به عنوان کارشناس در سایتی به مدیر آن، نامهٔ سرگشادهای نوشتم. او هم جواب من را داد. تا مدت زیادی کاربران سایت دنبال رمزگشایی این نامه بودند. راستی شما بخوانید و اگر متوجه شدید، ما را هم خبر کنید:
سلام علیکم
Rtscnbn fbghae dfgd dhiyt Mbwa Xdstya
Lvkkdjdjd kbhk sr agjo fer edgadv phedc
خوب دلم پر بود باید این حرفها را میزدم.
ارادتمند شما م. ح. ق
پاسخ مدیر: سلام بر شما، صکث خبنب ثن نلق ثتض لتثتض خهنمن نمنم نمنن مشگم ثقتض ثلث ضق تاضق ثاتض ثقاتض تب ضص ثتب... .
من موافقم. نگرانی شما را درک میکنم.
امیدوارم مشکلات بهزودی رفع شود.
التماس دعا
*جالب اینکه برخی از کاربران مدتها دنبال رمزگشایی این مکالمه بودند و میگفتند قطعاً رمزی در کار است.
m.salehi77
لب خندان خوش است، اما نه چندان
گل از خنده، خزان گردد به بستان
rashvand
«اللهمَّ لاتُسلِّط علینا مَن لایَرحَمُنا؛ خدایا! کسانی را که به ما رحم نمیکنند، بر ما مسلّط مگردان!»
«اللهمَّ اشغَل الظّالمینَ بِانفُسِهم؛ خدایا! ظالمها را به خودشان مشغول کن و شرّشان را به خودشان برگردان!»
امالبنین
حجم
۴۷۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
حجم
۴۷۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۳۳۴ صفحه
قیمت:
۶۶,۸۰۰
تومان