گفتم: «و هیچکس بیرون نمیاد. من هم این رو شنیدم.»
ایندفعه ویول ضربهٔ آرامی به پایم زد که عادلانه نبود. او خودش این را به من گفته بود.
yeganeh
گفتم: «و هیچکس بیرون نمیاد. من هم این رو شنیدم.»
ایندفعه ویول ضربهٔ آرامی به پایم زد که عادلانه نبود. او خودش این را به من گفته بود.
yeganeh
یک چاقو توی چکمهام بود. فکر میکردم وقتی سروته از درخت آویزان شده بودم میافتد، ولی شانس آوردم و هر جوری که شده سرجایش مانده بود.
چکمه را از پایم پرت کردم بیرون و بعد بدنم را جوری کجومعوج کردم تا چاقو سر بخورد به طرف دستهایم که نزدیک کف گاری بسته شده بودند. کار راحتی نبود و انجام این کار بدون متانت دخترانه، حتماً موهای مادرم را سیخ میکرد. او چند سال پیش از من ناامید شده بود که مثل یک دختر جوان محترم رفتار کنم.
وقتی چاقو توی دستهایم بود، چرخاندمش تا طنابها را ببرم. موقع انجام این کار بیشتر از حدی که باید، خودم را زخمی کردم، ولی بهمحض اینکه طناب پاره شد، سوزش زخمها را فراموش کردم.
yeganeh
«اسکورج مریضی وحشتناکیه. تو هم مثل من میدونی که وقتی به قسمتهای دیگهٔ کشور سرایت کرد، چه بلایی سرشون آورد. اگه فرمانروا خواسته از مردم رودخونه آزمایش بگیره، پس یعنی داره سعی میکنه از ما هم مثل بقیه محافظت کنه.»
«فرمانروا فلینگ از کِی تا حالا به مردم رودخونه اهمیت داده؟ ما فقط موقع جمع کردن مالیات یا فرستادن مردهایی واسه کشف کردن چیزها به درد میخوریم.»
ز.م
جزیرهٔ اتیک برای آنهایی که نتیجهٔ آزمایششان مثبت بود، تبدیل میشد به «کلونی اسکورج»، جایی که قربانیان فرستاده میشدند تا بقیهٔ عمر کوتاهشان را آنجا زندگی کنند. این شیوهٔ فرمانروا بود که امید داشت با آن بیماری را مهار کند.
ز.م
«اگه اشکالی نداره، من وقتی کوهنوردی میکنم دوست دارم آواز بخونم.»
شانههایش را بالا انداخت. «بخون. شنیدم مردم رودخونه آهنگهای جادویی دارن.»
نه، نداشتیم.
از مردان در دوطرفم معذرتخواهی کردم، دهانم را باز کردم و شروع به جیغ کشیدن کردم. این یک آهنگ پرشور بود که مردم من وقت کار، در مزرعهها میخواندند. اکنون نهایت استعدادم را برای خواندنش میگذاشتم. از اولین نت، به نظر میآمد سر گاسل میخواهد از وسط دو نیم شود.
گفت: «همین الآن بس کن!»
گفتم: «نمیتونم، فقط اینجوری بلدم کوهنوردی کنم.»
=o