نه نام کسی ورد زبانش باشد
نه هیچکسی دلنگرانش باشد
بیچاره قطاری که تمامِ عمرش
دلتنگتر از مسافرانش باشد
:)
حرف از دلِ تنگ و بیقرارم بزنم
یا از غم و درد و انتظارم بزنم؟
دلتنگ تو دلتنگ تو دلتنگ تواَم
من با تو چهقدر حرف دارم بزنم
:)
بالای سرم نشسته و ماه من است
همصحبت گاهگاه دلخواه من است
بازار، پیادهرو، خیابان، خانه
دلتنگیِ تو همیشه همراه من است
:)
دلبستهٔ آهنگ خودش هم نشده
سازی که هماهنگ خودش هم نشده
بیچاره کسی که بیخبر از عشق است
حتا دل او تنگ خودش هم نشده
:)
تو آرزوی محال من باش رفیق
من مال تواَم تو مال من باش رفیق
دلتنگ تو دلتنگ تو دلتنگ تواَم
لطفاً نگران حال من باش رفیق
:)
آه از دل بیعاطفهٔ سنگیِ تو
سازی نزدم جز به هماهنگی تو
سلولبهسلولِ وجودم غم توست
تنگ دل من نشسته دلتنگیِ تو
:)
این چند هزارمین شبِ بیداریست؟
ای عشق! فقط حساب دستت باشد...
علی دائمی