بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بچه‌های عجیب و غریب یتیم‌خانه‌ی خانم پرگرین | طاقچه
تصویر جلد کتاب بچه‌های عجیب و غریب یتیم‌خانه‌ی خانم پرگرین

بریده‌هایی از کتاب بچه‌های عجیب و غریب یتیم‌خانه‌ی خانم پرگرین

۳٫۹
(۶۱)
«وقتی کسی راهت نده، در نهایت از در زدن دست می‌کشی. می‌فهمی منظورم چیه؟»
HeLeN
گاهی بهتر است پشت سرت را نگاه نکنی.
Jasmine
در مقابل فداکاری‌های بی‌شمارش، از عزیزانش فقط تمسخر و سوءظن دریافت کرد. گمان کنم برای همین این همه نامه برای اِما و خانم پرگرین نوشته بود. آن‌ها درک می‌کردند.
HeLeN
هفت وادی‌ای که به باور من شبیه مراحل خواندن کتابی بسیار خوب است: طلب (هر داستان جست‌وجویی اکتشافی است)؛ عشق (هیچ تجربه‌ای هم‌پایهٔ عشق به کتابی عالی نیست)؛ معرفت (طرح داستان و شخصیت‌ها اندک‌اندک رخ می‌نمایند)؛ استغنا (کتاب ما را در خود می‌کشد و از دنیای اطرافمان غافل می‌شویم)؛ توحید (غرق قصه و با آن یکی می‌شویم)؛ حیرت (داستان‌های خوب همیشه شگفتی و غافلگیری در چنته دارند)... و سرانجام، فنا (پایان، وقتی باید با داستان خداحافظی کنیم و بگذاریم شخصیت‌ها به مسیر خود ادامه دهند به‌سوی جایی که نمی‌توانیم در پی‌شان برویم... تا داستان بعدیشان از راه برسد!).
Jasmine
هر چیزی اگر از حد بگذرد آدم را خسته و دلزده می‌کند، مثل خرده‌ریزهای تجملیِ بیخودی که مادرم می‌خرید و سریع دلش را می‌زد.
HeLeN
همیشه می‌دانستم که آسمان پر از رمز و راز است ــ اما تا آن لحظه متوجه نشده بودم که چقدر زمین لبریز از رمز و راز است.
Jasmine
حقیقت این بود که تا وقتی مرد جوانی شود خانواده‌اش بارها از هم پاشیده بود تا جایی که دیگر بلد نبود چطور خانواده‌داری کند، یا به خانواده پایبند باشد.
HeLeN
از آن‌جایی که ساده‌ترین نوع دروغ وقتی است که به جای سر هم کردنْ یک چیزهایی را از قلم بیندازی، به‌سادگی از عهده‌اش برآمدم و قبول شدم.
HeLeN
فکر کردم چطور پدر و مادرِ پدربزرگم تا حد مرگ گرسنگی کشیدند. به اجساد تحلیل‌رفته‌شان فکر کردم که خوراک کوره‌های مرده‌سوزی شدند چون آدم‌هایی که نمی‌شناختند از آن‌ها متنفر بودند. فکر کردم چطور بچه‌هایی که توی این خانه زندگی می‌کردند سوخته و تکه‌تکه شده بودند چون خلبانی که اهمیتی نمی‌داد دکمه‌ای را فشرده بود.
HeLeN
دوستش داشتم، صد البته، اما بیشتر برای این‌که دوست داشتن مامان اجباری است، نه این‌که از آن دست آدم‌هایی باشد که اگر توی خیابان می‌دیدمش دارد قدم‌زنان پایین می‌آید از او خیلی خوشم بیاید.
HeLeN
دوستش داشتم، صد البته، اما بیشتر برای این‌که دوست داشتن مامان اجباری است
محمد
ولی از طرفی، گفتنش راحت است که به پول توجهی نداری آن هم وقتی توی دست‌وبالت کلی پول داری.
83 FATEMEH❤️
نمی‌دانستم چطور باید تصویر آن سیب پلاسیده را از سرم بیرون کنم. اما طولی نکشید که توانستم. نه این‌که فراموش کرده باشم؛ فقط دیگر آزارم نمی‌داد. عجیب‌تر از همه همین بود.
HeLeN
پدربزرگم هنوز حس‌وهوایی جادویی و خارق‌العاده داشت. آن همه هراس و دلهره را از سر گذرانده بود، بدترین آدم‌ها را به چشم دیده بود و زندگی‌اش از این‌رو به آن‌رو شده بود، و از دل آن آدم خوب و شریف و شجاعی بیرون آمده بود که من می‌شناختم ــ این بود که جادویی و خارق‌العاده بود.
HeLeN
به او گفتم یک اظهارنامهٔ دیگر هم دارم و بعد انگشت میانی‌ام را بالا گرفتم و بیرون رفتم.
AliiiiirezaM
دوستش داشتم، صد البته، اما بیشتر برای این‌که دوست داشتن مامان اجباری است، نه این‌که از آن دست آدم‌هایی باشد که اگر توی خیابان می‌دیدمش دارد قدم‌زنان پایین می‌آید از او خیلی خوشم بیاید.
fati2000
در دوردست بندرگاه کوچکی دیدم که در آن قایق‌های ماهیگیری رنگارنگ آرام بالاوپایین می‌رفتند، و آن‌طرف‌تر شهری داخل کاسهٔ سبز زمین جا خوش کرده بود. چهل‌تکه‌ای از مزارعِ گوسفندنِشان روی تپه‌ها پهن شده و بالا می‌رفت تا به ستیغ بلندی برسد، جایی که دیواری از ابر مانند سنگری پنبه‌ای قد برافراشته بود.
آسمان دار

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۱٫۹ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

قیمت:
۸۸,۰۰۰
۵۲,۸۰۰
۴۰%
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد