این امامها چقدر غریباند. روزها یک ساعت به غروب مانده، در را میبندند و نمیگذارند کسی برود. چراغی چیزی هم ندارد. صبح هم دو ساعت از روز رفته، در را باز میکنند. یک لنگه باز. با زحمت زیاد مردم میروند، زیارت نموده بر میگردند.
درّین
همینقدر عرض میکنم به قول عوام «ذوقزده شدهام.»
درّین
امروز باید به کعبهٔ مقصود برسیم. به شکرانهٔ این نعمت عظمی زبان عاجز از تقریر و قلم عاری از تحریر مانده است. اگر هزار زبان داشته باشم ادای این شکر را نمیتوانم به جای آورم. اگر هزار دست داشته باشیم نمیتوانیم تحریر نماییم. خداوند دعاها را مستجاب فرماید. بهخصوص دعاهایی که در وقت دیدن گنبد مطهر شده و کسانی را یاد نمودیم و آن کسانی که آرزوی زیارت این بزرگوار را دارند. خدا قسمت همه بگرداند که به این زودی درک زیارت و آستانبوسی این امام مظلوم بنمایند. دیگر شرح احوال خود را نمیتوان ذکر نمود. بر همه کس معلوم است که در چنین روزی آدم چه احوالی دارد. خلاصه شکر، وارد کربلای معلی شده.
درّین
غروب روز جمعه به زیارت حضرت عبدالعظیم مشرف شده و بعد به زیارت مقبرهٔ شاه شهید (نوّر الله مضجعه) رفته، به طوری گریه کردم که روح از تنم نزدیک بود پرواز کند. هزار مرتبه بر رضای کرمانی لعنت کرده و با دل پرخون از مقبرهٔ مبارک و از عکس مبارکش اذن مرخصی گرفته، بیرون آمدم. خدا را قسم میدهم به این راهی که میخواهم بروم، نان و نمک شاه را بر کمینه حلال کند و چنان که ما از زیارت خاکپای مبارک او محروم شدیم، محبت او را هم از دل کمینه نبرَد که بتوانم حالا دیگر گریه را کمتر بکنم. چه کنم، یا اللهُ یا ربّاهُ یا سیّداهُ.
درّین
روز یکشنبه، سیم ماه رجب. دیدم دو ساعتی از روز رفته، صدای شلیک توپ میآید. گفتم، بروید درب خانه جویا شوید چه عیدی است امروز، که ما نمیدانیم. خبر آوردند که امروز موکبِ فرخندهکوکبِ اعلیحضرتِ اقدسِ همایونی (ارواحنا فداه) وارد سرحد ایران شدهاند. هزار مرتبه شکر خدا را به جای آوردیم. حقیقت، جان تازه خدا برای همهٔ اهل ایران عطا فرموده. دو تومان مژدگانی به حاجی سید احمد دادم. حقیقت، عید بزرگی است.
درّین