بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بازگشت ساحره | صفحه ۵ | طاقچه
کتاب بازگشت ساحره اثر کریس کالفر

بریده‌هایی از کتاب بازگشت ساحره

۴٫۸
(۱۳۱)
«من نمی‌خوام دنیا درکم کنه؛ می‌خوام به پام بیفته
Elahe
محبت چیزیه که به‌ندرت می‌شه تو جنگل پیداش کرد.»
arefe
«دنیا به دست کسانی که کارهای شیطانی انجام می‌دهند، نابود نخواهد شد، بلکه به دستان کسانی نابود می‌شود که آن‌ها را می‌بینند و هیچ کاری نمی‌کنند.»
hasti
اگه قرار باشه بین شک و امید یکی رو انتخاب کنیم، من امید رو انتخاب می‌کنم. مثبت‌بودن زحمتش کمتره.
Elahe
«گاهی کمک‌کردن می‌تونه به‌اندازهٔ صدمه‌زدن ویران‌گر باشه
Elahe
ناگهان شعلهٔ کوچک ارغوانی‌رنگی روی کف سرسرای اصلی ظاهر شد. شعله از هوا بیرون زد و به‌نظر نمی‌آمد چیزی جز هوای اطرافش را بسوزاند. امرالدا نگاهی به پایین انداخت و با احتیاط یک قدم به عقب رفت. درحالی‌که چشم‌های سبزش بزرگ شده بود، گفت: «خودتون رو آماده کنین. قراره مهمون داشته باشیم.» با صاعقه‌ای بزرگ، بلافاصله شعلهٔ بنفش به آتش ارغوانی غُرنده‌ای تبدیل شد که بیشتر سرسرا را پُر کرد. پریان جیغ کشیدند و دربرابر شراره‌های آتش خود را پوشاندند. بعد از نیم ثانیه، شعله‌ها ناپدید و ساحره پدیدار شد. پریان از ترس خشکشان زده بود. ازمیا همیشه می‌دانست چطور وارد شود که همه را تحت‌تأثیر قرار دهد.
Mahdiyeh Mahlooji
فرشتهٔ مهربان چوب‌دستی کریستالی‌اش را تکان داد و صدایی مثل شلاق از آن بلند شد. شکاف بزرگی در هوا شکل گرفت؛ مثل این‌که درز دو دنیا از هم باز شده باشد. همه با ترس به آن نگاه کردند. کانر می‌توانست اتاق نشیمن خانهٔ اجاره‌ای‌شان را در آن سوی شکاف ببیند. «حاضره.» فرشتهٔ مهربان این را گفت و به‌سوی پریان دیگر برگشت. «به‌محض این‌که دروازه بسته بشه، تا ابد بسته می‌مونه.»
Mahdiyeh Mahlooji
کانر هیجان‌زده پرسید: «عصر اژدها؟ منظورتون اینه که تو دنیای قصه‌های پریان اژدها بوده؟» مامان‌غازه گفت: «یه‌عالمه. افتضاح بود. چپ‌وراست فاجعه بود و کباب‌شدن! الان دیگه منقرض شده‌ن؛ یه‌جورهایی مثل دایناسورهای شما.» کانر پرسید: «شما تا حالا اژدها دیده‌ین؟» مامان‌غازه خندید و قُپی آمد که: «من قبل از این‌که وظیفهٔ جادو و داستان‌گویی رو به‌عهده بگیرم، کلی باهاشون سروکله می‌زدم.»
Mahdiyeh Mahlooji
قرمزی پرسید: «وقتی پری‌ها این‌همه ساخت‌وساز رو می‌بینن، باید چی بهشون بگم؟» الکس که در حاضرجوابی حرف نداشت، گفت: «بهشون بگو تصمیم گرفتهٔ همهٔ سبدهات رو به یه سبد بزرگ‌تر تبدیل کنی.» قرمزی اخم کرد. «کسی باور می‌کنه بخوام همچین کاری کنم؟» همهٔ حیاط یک‌صدا گفتند: «بله.»
N.Zahra.M

حجم

۹۲۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۰۴ صفحه

حجم

۹۲۳٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۵۰۴ صفحه

قیمت:
۱۱۳,۰۰۰
۵۶,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۴
۵
صفحه بعد