قطار من از ریل خارج شد
خدا
سوزنبانی بود
که میدانست
کدام خط مرا به خانه میرساند
در دشت شقایقی
که باد بیدار است
چرا به خانه فکر کنم؟
(:Ne´gar:)
لبخند میزند و آهسته درگوشم میگوید:
«تو را بیشتر از زندگیام دوست دارم»
یك رهگذر
بگذار وارونه بگردد دنیا
عقربهها
رو به عقب تاکوتیک کنند
آغوشهای باز
بسته شوند و
بوسهها...
بگذار عشق
به طعم تند تجرد برگردد
و ساعت شنی
فوارهوار سقوط کند
وقتی نباشی
دنیا میایستد
و من
به عصر عاشقان اساطیری بازمیگردم
یك رهگذر
پنبهای در گوشم میگذارم
و فقط راه میروم
کسی شک نمیکند
و از پشتِ اینهمه لباس
معلوم نیست
در قلبم چه میگذرد
یك رهگذر
هیچ کلاغی در من
به خانهاش نرسید
و آنکه بود
نبود
یك رهگذر
که فکر آدمها را
مثل کیک
قاچقاچ میکند
Anita Fahim
صدای تو
در فریاد هواپیمایی گم شد
که از آسمان من رفت
یك رهگذر