بریدههایی از کتاب خورشید حتماً میتابد
نویسنده:آنتونی ری هینتون، لارالاو هاردین
مترجم:فاطمه سهسلطانی
انتشارات:مهرگان خرد
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲۰ رأی
۴٫۵
(۲۰)
برای اعتراض فریاد کشیدیم؛ برای اتحاد و برای اینکه گاهی اوقات فریادکشیدن تنها کاری است که از دست آدم برمیآید.
SaNaZ
یک نفر نفرت ورزیدن را به بنی هیز آموخته بود و بنی هیز هم آن را به پسرش هنری یاد داده بود. اما حالا هنری داشت یاد میگرفت که نفرت او را به هیچجا نمیرساند.
SaNaZ
آدمها اهمیتی به حقیقت نمیدادند، پس من هم به آدمها اهمیتی نمیدادم.
SaNaZ
خدا شاید آن بالا نشسته بود اما قطعاً این پایین را نگاه نمیکرد.
SaNaZ
تنها راه جنگیدن با بیعدالتی جنگیدن از درون است.
SaNaZ
اینکه تکتک لحظات سخت زندگیمان را از نظر بگذرانیم و تصور کنیم اگر تصمیمات دیگری میگرفتیم و کارهای دیگری میکردیم زندگیمان چگونه بود؟
Book
همچنین لازم است در مورد شأن و منزلت و ارزش انسان بدانیم. نیاز داریم بدانیم که قطعاً همهٔ ما ارزشمندتر و بهتر از بدترین کاری هستیم که تابهحال انجام دادهایم. داستان آنتونی هینتون کمک میکند برخی از این مشکلات را درک کنیم و در نهایت بدانیم مفهوم زندهماندن، پیروزشدن و بخشیدن چیست.
amir
میزان تمدن یک جامعه را میتوان از تعداد زندانیانش فهمید.
فئودور داستایفسکی
Uns Roy
ارزش هر شخص بیشتر از بدترین کاری است که انجام داده است.
Uns Roy
روز ما هم بالاخره خواهد رسید. ناامید نشو، پیروزی از آنِ کسانی است که بیشتر پایداری میکنند نه کسانی که سریعتر پیش میروند. به این که پیروز میشویم و به خانه برمیگردی بیشتر از همیشه امیدوارم.
Uns Roy
خدا نقشهای داشت و همیشه هم طرف عدالت بود. خدا از پس هر کاری برمیآمد و هیچوقت هم شکست نمیخورد. باید باور میکردم. شانزده سالِ طولانی در انتظار دیدن عدالت خداوند بودم، آمادهٔ رحمت. آزادیام آنقدر نزدیک بود که میتوانستم طعمش را بچشم
Uns Roy
مارتین لوترکینگ گفته است: «کسی نمیتواند از شما سواری بگیرد، مگر اینکه خودتان برای او خم شده باشید.»
کاربر ۳۵۱۵۹۸۰
میزان تمدن یک جامعه را میتوان از تعداد زندانیانش فهمید.
صدیقه
باشد که همهٔ ما بیقید و شرط عشقورزیدن را از او بیاموزیم.
کاربر ۶۶۰۰۶۳۶
دستم را در دستش گرفت، با هم دست دادیم و در آن لحظه، چنان قدرت، محبت و امیدی را احساس کردم که انگار همهٔ اینها از دستش بیرون میآمد و به دست من میرسید. چیزی شبیه شوک الکتریکی بود. محکم و قدرتمند با او دست دادم.
صدیقه
به محض اینکه نگهبان سلول هنری را ترک کرد، مقداری قهوه به سلول هنری فرستادم. زندانیان کناریام دست دراز کردند، قهوه را از من گرفتند و دست به دست آن را به زندانی کناری هنری رساندند. در تمام بند و تمام روز، مردانی که اگر همدیگر را در خیابان میدیدند ممکن بود یکدیگر را بکشند، غذاهای خودشان را دست به دست به سلول هنری میفرستادند. شکلات تختهای، سوپ، قهوه و تکههای کوچک شکلات و حتی میوه.
هر کس هر چیز بهدردبخوری که از بوفهٔ زندان تهیه کرده بود یا از غذایش باقی مانده بود برای هنری میفرستاد. هیچکس از خوراکیهای هنری برای خودش برنمیداشت. هیچکس این زنجیرهٔ تسلی را که راه خود را سلول به سلول تا هنری باز میکرد پاره نمیکرد.
همهٔ ما داغدیدن را میشناختیم. همهٔ ما سوگ را میشناختیم. همهٔ ما میدانستیم تنهابودن یعنی چه. و حالا همهٔ ما شروع کرده بودیم به یادگرفتن اینکه چطور هر کسی را خانوادهٔ خود بدانیم.
صدیقه
در آلاباما وقتی کسی از دنیا میرود، برای خانوادهاش غذا میبریم. تمام روز خانواده و دوستان با شیرینیها و غذاهای مختلف از راه میرسند. راهی برای نشاندادن عشق و حمایت است. در پایانِ اولین روز سوگواری یخچال، فریزر و آشپزخانهٔ شخص سوگوار پر از غذاهای مختلف شده است.
غذا نشانهٔ عشق، زندگی و تسلی و راهی کوچک است برای اینکه به دیگران نشان دهی در غم و سوگ کنارشان هستی و میخواهی از آنها مراقبت کنی.
صدیقه
«میتونم پنج تا دلیل بهت بدم که چرا میخوان محکومت کنن. میخوای اون دلایل رو بدونی؟»
سرم را به نشانهٔ «نه» تکان دادم، اما او ادامه داد.
«یک، سیاهپوستی. دو، یه سفیدپوست قراره بگه تو بهش شلیک کردی. سه، بازپرست قراره سفیدپوست باشه. چهار، قاضیت قراره سفیدپوست باشه و پنج، اعضای هیئتمنصفهت هم قراره سفیدپوست باشن.»
صدیقه
هیچچیز غمانگیزتر از آن نیست که آدم امیدش را از دست بدهد.
کاربر ۹۹۱۶۶۹
من متوجه نمیشدم چرا پرستارها میگویند نمیتوانند روی صورتم ماسک اکسیژن بگذارند. میخواستم به آنها از هیولا بگویم و اینکه چطور من را جویده و تف کرده است؛ اما دهانم پر از خون بود و نمیتوانستم لبهایم را درست تکان دهم و کلمات را ادا کنم. پس راحتتر بود که چشمانم را ببندم و تصور کنم که به پاناما برگشتهام و با زن زیبایی هستم که لباس قرمز پوشیده است و میخواهد با من برقصد. من هم دستش را میگیرم و همانطور که آژیر آمبولانس موسیقیاش را مینوازد، به آرامی با او میرقصم.
کاربر ۱۷۱۷۲۵۷
حجم
۲۸۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
حجم
۲۸۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۲۸ صفحه
قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان