«هیچوقت خودت رو کاملاً تسلیم این زمین نکن. به این فکر کن که چطور خودت رو از اینجا نجات بدی.»
★
«دیگه توانی برای ما نمونده! مثل سگ شخم میزنیم. از صبح تا شب مثل کِرمها میخزیم و هنوز دو سکه نداریم که به هم بمالیمشون. یه سال میگذره و هیچ پولی نمیبینیم. خب، این درست نیست. دیروز پنجاههزار لئو تو یه نمایش تلویزیونی به نام لوتو ـ بینگو دیدم. اما تو زندگی واقعی نه. ما از این محل بیزار و خستهایم. چطور بیرون بریم؟ چیکار باید بکنیم؟ به ما نشون بدین چی به چیه!»
★
«کی میخواد تو ایتالیا کار کنه؟»
پانصدوبیستوسه نفر در لارگا زندگی میکردند. هزاروچهلوپنج دست در هوا بالا رفت. بزرگسالان حاضر برای جلب توجه هر دو دستشان را بالا بردند. عدد فرد تعداد دستها بهخاطر کهنهسرباز جنگ بود که یک دست داشت
★