بریدههایی از کتاب رویای ایتالیایی
۳٫۵
(۱۱)
رؤیاها میمیرند، درست مثل مردم.
Hadi
«چیکار کنم؟ ما سرنوشت خودمون رو انتخاب نمیکنیم. اگه مقدر نبوده مال من باشه، حتماً مقدر نبوده دیگه.»
Hadi
«تا زمانی که میگی میخوای بخشی از اروپا باشی، هر کاری میخوای بکنی بکن. اونطوری هرچیزی جون سالم به در میبری. ببین، خدا میدونه آلبانیاییها چیکار میکنن. اونها اسلحه و زنها رو میفروشن، گروگان میگیرن. تا زمانی که اونها طرفدار اروپا و ناتو هستن، دنیا اونها رو میبخشه. اونها ما رو هم میبخشن. تو دنیای امروز روال اینه.»
Hadi
«گندش بزنن، کی به کار یا این حقیقت اهمیت میده که دیروز یه قطره داشتم یا دو قطره؟ کی اینجا به چیزی اهمیت میده؟ من میخوام اینجا رو ترک کنم و به ایتالیا برم، مهم نیست چی میشه. برای همین، همهچیز ممکنه بسوزه. اصلاً بذار این خونه خراب شه.»
Hadi
ماریا که از قلب مهربان شوهرش خبر داشت بهسمت درخت اقاقیا رفت، طناب را محکم کرد و روی یک چهارپایه زیر حلقهٔ دار ایستاد. واسیلی از خانه بیرون نیامد. ماریا فکر کرد: «اون پشت در پنهان شده.» و متوجه همسایهها شد که از پنجرههایشان به او زل زده بودند. با خودش گفت: «اونها من رو پایین میکشن.» و پرید. اول خودش باعث شد تاب بخورد. سپس باد بود که او را تاب میداد.
ماریا در تمام طول هفتهٔ بعد روی درخت اقاقیا تاب خورد.
Hadi
او درحالیکه از ریختن اشکهایش جلوگیری میکرد گفت: «واسیلی، من آمادهام خودم رو حلقآویز کنم. زندگی ما تاریک شده. من خستهام.»
شوهرش بدون اینکه نگاهش را از کتاب مقدس جیبیاش بردارد گفت: «حتی به بالا رفتن از درخت گردو فکر نکن، وگرنه پایین میآرمت و اونقدر میزنمت تا بمیری. میزنی شاخههای پایینی رو میشکنی، گردوهای درشت از همون شاخه درمیآن.»
ماریا پیشنهاد داد: «پس خودم رو از درخت اقاقیا حلقآویز میکنم، شاخههای اون قویترن.»
واسیلی گفت: «خب، حالا این داستان دیگهایه.» و لبش را گاز گرفت و ادامه داد: «خودت رو از درخت اقاقیا حلقآویز کن و تا قیام قیامت همونجا بمون.»
Hadi
«مردم برای هر چیزی آمادهان، اونها به حیوونهای وحشی تبدیل شدهان، همهٔ امیدشون رو از دست دادهان...»
Hadi
روستاییان کمکم به اتوبوس برقی عادت کردند. در سال ۱۹۷۶، اولین جیببری در اتوبوس برقی در روستا اتفاق افتاد! «عنصر غیراجتماعی»، پترا ایوانتسوک، در دزدیدن چیزهای گرانبها در ساعات شلوغی تخصص پیدا کرده بود. چون همه میدانستند پترا تنها جیببر شهر است، مسافران هر روز در ساعات شلوغی او را کتک میزدند و از اتوبوس برقی بیرون میکشیدند، که به لطف این موضوع، پترا پارهپاره و معلول جسمی و روحی شد، و در سال ۱۹۸۰ به کمیتهٔ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی نامهای نوشت و درخواست کرد که بهعنوان یک «کارگر باتجربه» با حقوق بازنشستگی بیشتر و دریافت نشان افتخار به رسمیت شناخته شود.
در کمال تعجب، آنها درخواستش را پذیرفتند. قبل از اینکه دبیرخانهٔ کمیتهٔ مرکزی به موقعیت حساس شود. پترا نزدیک به دو سال حقوق بازنشستگی بیشتر دریافت کرد، زمانی که این موضوع را فهمیدند ـ برای آنکه از توجه به اشتباهشان جلوگیری کنند ـ تصمیم گرفتند دوباره حقوق بازنشستگی پترا را افزایش دهند.
Hadis Ahmadi
مدتی گذشت و یک بار، روی بالشی که سرش را روی آن میگذاشت، یک برگ زرد پیدا کرد که کنارش قرار گرفته بود. تصور کرد زرد شدن برگها مثل سفید شدن موهای انسان است.
از برگ پرسید: «چی تو رو پیر کرد و کی بهت خیانت کرد؟ رؤیاهات دارن کجا گریه میکنن، برگ بیچاره؟»
Hadi
اگه یه روباه یه غاز رو خفه کنه تا استخونهاش رو بخوره، نمیگیم روباه استخونها رو کشت، میگیم روباه غاز رو کشت.
Hadi
حجم
۱۸۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
حجم
۱۸۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۰۸ صفحه
قیمت:
۵۷,۵۰۰
تومان