بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خانه‌ی بی‌سقف | طاقچه
تصویر جلد کتاب خانه‌ی بی‌سقف

بریده‌هایی از کتاب خانه‌ی بی‌سقف

نویسنده:الیزابت برگ
انتشارات:نشر خزه
امتیاز:
۳.۷از ۲۷ رأی
۳٫۷
(۲۷)
کنار پنجره دست‌به‌سینه می‌ایستم و بیرون را نگاه می‌کنم. هیچ کس در خیابان نیست. هیچ کس در خیابان نبوده. همه در خانه‌هایشان هستند. با خودم فکر می‌کنم که آنها چه‌کار می‌کنند و آیا کسی به اندازهٔ من درمانده و سردرگم هست؟ چه می‌شد اگر می‌توانستی سقف را بلند کنی و برداری... به یک خانهٔ بی‌سقف واقعی بروی... و داخلش را ببینی؟ چه می‌دیدی؟ حتماً رفتارهایی را می‌دیدی که عجیب‌تر از رفتارهای من نبودند.
رضا عابدیان
«کنار دردت بنشین. از اون درس بگیر. این کار تو رو قوی می‌کنه
Aa
«هیچ وقت به این فکر کردی که چقدر سخته که یه چیزی رو دقیق و درست بگی؟ مخصوصاً چیزایی که بیشتر به‌شون اهمیت می‌دی؟ کلماتی رو که از دهنت میان بیرون، می‌شنوی، اما اونا دقیقاً همون کلماتی نیستن که می‌خواستی بگی... منظورت قرمزه، به قرمز داری فکر می‌کنی و بعد از دهنت میاد بیرون... سبز مغزپسته‌ای. می‌خوای اون رو برگردونی، اما اون‌وقت می‌بینی که طرف مقابل داره می‌گه: اوه، سبز مغزپسته‌ای، می‌فهمم، و دیگه خیلی دیر شده. اون اتفاق افتاده. نمی‌دونم تا حالا در روابط انسانی، گذرگاه و مسیر درستی رو از اینجا به اونجا پیدا کردی یا نه. اما در فیزیک این حس وجود داره که داری می‌رسی به اونجا، به هدف.»
رضا عابدیان
چقدر دردناک است که دلت می‌خواهد بپرسی «چرا من رو نمی‌خوای؟» اما نمی‌توانی-یا دربارهٔ آن حرف هم نمی‌زنی- و هیچ چیز دیگری هم نمی‌پرسی.
آیدا
او رفته، قبل از آنکه برود.
آیدا
چه وقت زمان آن می‌رسد که جلو خودِ بالغت در آینه بایستی و از آنچه می‌بینی، احساس رضایت داشته باشی؟ هیچ وقت؟
Aa
دورهٔ مسخره‌ای‌یه. یک لحظه احساس خیلی بدی دارم و بعد... خوشحال و سرمستم.»
آلی
«عزیزم تو باید خودت رو جمع و جور کنی. منظورم همینه. نمی‌گم لطمه نخوردی؛ خدا می‌دونه که می‌دونم دلت به درد اومده، اما باید به خودت بیای.
آلی
«واقعاً فکر نمی‌کردم زندگی همیشه راحته. فقط نمی‌دونستم که چقدر ضعیفم.»
زهره
بیشتر زندگی‌ام را با تمرکز روی دیوید گذرانده‌ام و او رفته. هیچ چیزی این خلاء عاطفی را پر نمی‌کند؛ هیچ قانون طبیعی برای سازگاری فوری وجود ندارد؛ انسان‌ها احمق‌تر از طبیعت هستند. من فقط باید تحمل کنم، همین. خودم، تنهایی؛ همه چیز به من بستگی دارد،
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
تنهایی از پس کارها برآمدن، کار سخت و ترسناکی است و من این را نمی‌خواهم. این را نمی‌خواهم. دلم می‌خواهد زندگی قبلی‌ام برگردد.
کاربر ۳۷۸۲۶۳۸
می‌گوید: «یه چیزی رو دربارهٔ کارایی که انجام می‌دم، می‌دونی... خیلیا فکر می‌کنن من تنبلم.» چیزی نمی‌گویم، چون این به ذهن من هم رسیده بود. «اما... زمان می‌خوام. به همین خاطره که سگ‌ها رو برای پیاده‌روی می‌برم بیرون. دلم نمی‌خواد که مدام از نردبون برم بالا یا یک ماشین رو با یه ماشین دیگه معامله کنم. دلم می‌خواد نسبت به همهٔ چیزایی که اینجا در یک زندگی معمولی هست، قدردان باشم. دلم می‌خواد دربارهٔ چیزایی که دور و برم می‌بینم، یاد بگیرم.»
رضا عابدیان
همه چیز دنیا بر مبنای علمه؛ به نظرم حتی احساسات انسانی. انگار این احساسات با یه سری قوانین جهانی مشخص، نشون داده می‌شن. یادت میاد وقتی که ستاره‌های عریان رو کشف کردن... دربارهٔ اونا چیزی خوندی؟» می‌خندم و می‌گویم: «نه.» «می‌دونی ستارهٔ عریان چیه؟» یک دقیقه فکر می‌کنم، چیزی دستگیرم نمی‌شود و می‌گویم: «ستاره‌ای که از بارش شهابی باقی می‌مونه و ایجاد می‌شه؟» «جالبه. اما اونا ستاره‌هایی هستن که بیشتر اتمسفر گازمانندشون از بین رفته. می‌دونی چرا اون‌طوری دیده می‌شن؟ به خاطر برخوردهای نزدیک‌شون با ستاره‌های دیگه. فهمیدم که خیلی از آدما هم همین‌طورن. موافق نیستی؟» سرم را تکان می‌دهم و لبخند می‌زنم.
رضا عابدیان
چراغ‌ها را خاموش می‌کنم و روی تختم دراز می‌کشم. گمان می‌کنم که قبل از خوابیدن، دارم در حال خودم استراحت می‌کنم. کاش دلم قرص بود. کاش می‌توانستم دعا کنم. از تخت پایین می‌آیم، دو زانو می‌زنم و سجده می‌کنم. یک جایی زن و شوهری کنار هم روی تخت دراز کشیده‌اند و دست‌های همدیگر را گرفته‌اند؛ تا وقتی که یکی از آنها بمیرد، با هم می‌مانند. آنها سر میز آشپزخانه از همدیگر متنفر نمی‌شوند. آنها به خاطر وجود همدیگر، خدا را شکر می‌کنند. یک جایی این حقیقت دارد. این دعای من است.
رضا عابدیان
«آهان، من قبلاً اونجا بودم. خودمم اخراج شدم.» پاهایم را صاف می‌کنم، بلند می‌شوم، می‌نشینم و می‌گویم: «واقعاً! چرا؟» «مشتری کافی جذب نکرده بودم.» «منم همین‌طور!» «بازم شروع کردی. خوشحال باش! اخراج شدن همیشه خوبه؛ چه حالا و چه بعداً. یه جور خلاص شدنه. به‌ات یه کم وقت می‌ده که در طول هفته یه خرده‌کاری‌هایی بکنی.»
رضا عابدیان
امروز، روز اول است. روزهای بعد راحت‌تر خواهد بود.
آیدا
تو رو به خدا هر کاری می‌کنی، جلو اون گریه نکن. اون پا جای پای تو می‌ذاره؛ اگه تو شاد و خوشحال باشی، اون هم شاده. به این فکر کن که کارت اینه که بلند شی و دوباره راه بیفتی؛
Aa

حجم

۲۳۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۳۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۶۱,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد