بریدههایی از کتاب حماسه حسینی (جلد اول)
۴٫۵
(۲۴۸)
یک مورخ نگفته است که لیلا در کربلا بوده است. اما چقدر ما روضه لیلا و علیاکبر خواندیم، روضه آمدن لیلا به بالین علیاکبر! حتی من در قم در مجلسی که به نام آیهاللّه بروجردی تشکیل شده بود، البته خود ایشان نبودند، همین روضه را شنیدم که علیاکبر رفت به میدان، حضرت به لیلا فرمود: از جدم شنیدم که دعای مادر در حق فرزند مستجاب است، برو در فلان خیمه خلوت، موهایت را پریشان کن و در حق فرزندت دعا کن، بلکه خداوند این فرزند را سالم به ما برگرداند!
اصلاً لیلایی در کربلا نبوده.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
مرکز روضههای دروغ، کربلا و نجف و ایران است. همان مراکز تشیع مرکز روضههای دروغ است.
من به طور نمونه قسمتهایی را عرض میکنم. بعضی از اینها مربوط به وقایع قبل از عاشوراست، بعضی مربوط به وقایع بین راه است، بعضی مربوط به ایام اقامت در محرم است و اغلب مربوط به روز عاشوراست، بعضی مربوط به ایام اسارت اهل بیت است و بعضی مربوط به ائمه است بعد از قضایای کربلا. حال برای هر کدام یکی دو نمونه عرض میکنم.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
کتابی در همین موضوع منبر نوشته است به نام «لؤلؤ و مرجان». این کتاب با اینکه کتاب کوچکی است، فوقالعاده کتاب خوبی است. در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است. همه این کتاب در دو فصل است: یک فصل [در] اخلاص، یعنی خلوصنیت، که شرط اول گوینده، خطیب، واعظ، روضهخوان خلوصنیت است، که وقتی منبر میرود، روضه میخواند به طمع پول نباشد، به طمع دیگری نباشد، و چقدر عالی در این موضوع بحث کرده است، که من وارد بحثش نمیشوم.
پایه دوم صدق و راستی است و در اینجاست که موضوع راست گفتن و موضوع دروغ گفتن [را مطرح کرده است.] انواع دروغها [را بیان کرده،] که من خیال نمیکنم در هیچ کتابی در باره دروغ به طورکلی، به اندازهای که در این کتاب بحث شده است [بحث شده باشد.]
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
در مثنوی هم نباید تحریف بشود. ولی مگر نکردند؟ اینقدر شعر الحاقی در مثنوی هست که خدا میداند! یک شعری در مثنویهای اصل بوده است، و چه شعر عالیای، راجع به اثر محبت؛ گفته است:
از محبت تلخها شیرین شود
وز محبت مسها زرین شود
حرف حسابی است. محبت و عشق، چیزی است که تلخها را شیرین میکند، محبت حکم کیمیا را دارد، مس وجود انسان را تبدیل به زر میکند. بعد دیگران آمدند مرتب الحاق کردند، بدون اینکه اصلاً تناسب داشته باشد، مثلاً گفتند از محبت مار موری میشود، از محبت سقف دیوار میشود، از محبت خربزه هندوانه میشود. اینها دیگر ربطی به موضوع ندارد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
اما بحث اول درباره معنی تحریف که تحریف یعنی چه؟ تحریف که از ماده «حرف» در زبان عربی است، یعنی متمایل کردن یک چیز از آن مسیر اصلی و وضع اصلی که داشته است یا باید داشته باشد. به عبارت دیگر، تحریف نوعی تغییر و تبدیل است، ولی تحریف مشتمل بر چیزی است که کلمه «تغییر» و «تبدیل» نیست. شما اگر کاری بکنید که یک جملهای، یک نامهای، یک شعری، یک عبارتی آن مقصودی را که باید بفهماند نفهماند، یک مقصود دیگری را بفهماند، اینجا میگویند شما این عبارت را تحریف کردهاید.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ای یزید! خیلی باد به دماغت انداختهای (شَمَخْتَ بِاَنْفِک!). تو خیال میکنی اینکه امروز ما را اسیر کردهای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفتهای و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر توست؟! به خدا قسم تو الان در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم.
ببینید، اینها مردمی هستند که بجز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست دادهاند. آن وقت شما توقع ندارید که شخصیتی مانند شخصیت زینب چنین حماسهای بیافریند و در شام انقلاب بهوجود بیاورد؟ همانطور که انقلاب هم به وجود آورد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
زینب با آن عظمتی که از اول داشته است ـ و آن عظمت را در دامن زهرا علیهاالسلام و از تربیت علی علیهالسلام بهدست آورده بود ـ در عین حال زینبِ بعد از کربلا با زینب قبل از کربلا متفاوت است، یعنی زینب بعد از کربلا یک شخصیت و عظمت بیشتری دارد.
ما میبینیم در شب عاشورا زینب یکی دو نوبت حتی نمیتواند جلوی گریهاش را بگیرد. یک بار آنقدر گریه میکند که بر روی دامن حسین بیهوش میشود و حسین علیهالسلام با صحبتهای خودش زینب را آرام میکند: «لا یذْهِبَنَّ حِلْمَک الشَّیطانُ» خواهر عزیزم! مبادا وساوس شیطانی بر تو مسلط بشود و حلم را از تو برباید، صبر و تحمل را از تو برباید
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
بلکه حیات ملت به این است که آن ملت شخصیتی را در خودش احساس کند. ای بسا ملتهای عالِم که شخصیت ندارند، و ای بسا ملتهای جاهل که شخصیت خودشان را حفظ کردهاند. اگر الجزایریها بعد از صد و پنجاه سال مبارزه توانستند استعمار فرانسه را به زانو درآورند و به استقلال برسند، برای این بود که در آنها یک حماسه و یک احساس منش وجود داشت. اگر در آن طرف مشرقزمین، ملت دیگری دارد با قویترین و ثروتمندترین ملتهای جهان مبارزه میکند، چرا مبارزه میکند؟ آیا عدد یا ثروتش با آنها مبارزه میکند؟ ابدا؛ احساس شخصیت و منش آن ملت مبارزه میکند، میگوید: من تو را به آقایی قبول ندارم، من یا باید زنده باشم روی پای خودم باشم و کسی بر من حکومت نکند و یا باید نباشم.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
رکن اول حماسه زندهشدن یک قوم همین است. ملتی شخصیت دارد که حس استغنا و بینیازی در او باشد. اینهاست درسهای آموزندهای که از قیام حسین بن علی باید آموخت. او حس استغنا و بینیازی به مردم داد. روزی که میخواهد از مکه حرکت کند، یک ذرّه قیام خودش را مشروط نمیکند و اینطور میفرماید: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلی وُلْدِ آدَمَ» و در آخر خطبه میفرماید: «فَمَنْ کانَ فینا باذِلاً مُهْجَتَهُ مُوَطِّنا عَلی لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ، فَلْیرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنی راحِلٌ مُصْبِحا اِنْشاءَ اللّهُ تَعالی» من فردا صبح حرکت میکنم؛ هر کس که آماده جانبازی است و حاضر است خون قلب خودش را در راه ما بریزد و تصمیم به ملاقات حق گرفته است، فردا صبح حرکت کند که من رفتم. دیگر بیش از این حرفی نیست. این مقدار استغنا قطعا در دنیا نظیر ندارد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
که اینها بکلی احساس شخصیت خودشان را از دست داده بودند. لذا تا شنیدند پسر زیاد آمد، زن دست شوهرش را میگرفت و او را از پیش مسلم کنار میکشید، مادر دست بچه خودش را میگرفت، خواهر دست برادر خودش را میگرفت، پدر دست فرزند خودش را میگرفت و از مسلم جدا میکرد، و بیشک مردم کوفه از شیعیان علی بن ابیطالب بودند و امام حسین را شیعیانش کشتند. لذا در همان زمان هم میگفتند: «قُلوبُهُمْ مَعَهُ وَ سُیوفُهُمْ عَلَیهِ»، چرا که امویها شخصیت ملت مسلمان را لِه کرده کوبیده بودند و دیگر کسی از آن احساسهای اسلامی در خودش نمیدید.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
و اگر امام حسین به کوفه نمیرفت امروز تمام مورخین دنیا او را ملامت میکردند، میگفتند عراق که مرکز ارتش اسلامی بود از تو دعوت کرده بود و هجده هزار نفر با نماینده تو بیعت کردند و دوازده هزار نامه برای تو فرستادند، چرا به آنجا نرفتی؟ مگر از عراق جایی بهتر و بالاتر هم بود؟! اساسا کوفه شهری است که بعد از جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، به دستور عمربن خطّاب توسط ارتش اسلام ساخته شد، و از کوفیها و مردم عراق شجاعتر و سلحشورتر وجود نداشت. در عین حال همین مردمی که هجده هزار بیعتکننده داشتند و دوازده هزار نامه نوشته بودند، به مجرد اینکه سر و کلّه پسر زیاد پیدا شد همه فرار کردند، چرا؟ چون زیادبن ابیه سالها در کوفه حکومت کرده بود، آنقدر چشم درآورده بود، آنقدر دست و پاها بریده بود، آنقدر شکمها سفره کرده بود
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
پیغمبر اسلام به مردم عرب چه داد؟ و اساسا یک آدم فقیر و یتیم و کسی که تمام قوم و قبیلهاش با او دشمن هستند، چه داشت که به آنها بدهد و چطور شد که آنها را از آن حضیض پستی به اوج عزت رساند؟ ایمانی به آنها داد که آن ایمان به آنها شخصیت داد؛ یکمرتبه آن عرب سوسمارخور، شیر شترخور، عرب غارتگری که دخترش را زنده زنده بهخاک میکرد، این احساس در او پیدا شد که من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غیرخدا نجات بدهم، و هیچ اهمیت نمیداد که اعتراف کند که در گذشته چطور بوده است، و حتی افتخار میکرد که بگوید من در گذشته پست بودم
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
ما مردم ایران یک حسن داریم و یک عیب. حسن ما مردم این است که در مقابل حقیقت، تعصب کمی داریم و شاید میتوانیم بگوییم بیتعصب هستیم؛ یعنی اگر با حقایقی برخورد کنیم و آنها را درک کنیم، شاید از هر ملت دیگر زودتر تسلیم آن حقایق میشویم. ولی یک عیب بزرگی در ما ملت ایران هست که به موازات اینکه در مقابل حقایق تسلیم میشویم، به حماسهها و ارکان شخصیت خودمان زیاد پایبند نیستیم و با یک حرف پوچ، زود آن را از دست میدهیم و رها میکنیم. هیچ ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بیاعتنا نیست. شما هندیها و ژاپنیها و اعراب را دیدهاید؛ آنها هم مثل ما مشرقزمینی هستند، لکن از این نظر مثل ما نیستند. به اندازهای که ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسلیم هستیم، هیچ ملتی تسلیم نیست
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
باش. اگر یک ملت بیچاره و بدبخت، ایمانش را به آنچه که خودش از فلسفه زندگی دارد از دست بدهد و مرعوب یک ملت دیگر بشود، در تمام مسائل آنجور فکر میکند که دیگران فکر میکنند و اصلاً نمیتواند شخصا در مسائل قضاوت کند. هر موضوعی را فقط بهدلیل اینکه مد است یا پدیده قرن است، به دلیل اینکه در جامعه آمریکا و در جامعه اروپا پذیرفته شده است، میپذیرد و دیگر منطق سرش نمیشود.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
احساس شخصیت
مسئله احساس شخصیت مسئله بسیار مهمی است. از این سرمایه بالاتر برای اجتماع وجود ندارد که در خودش احساس شخصیت و منش کند، برای خودش ایدهآل داشته باشد و نسبت به اجتماعهای دیگر حس استغنا و بینیازی داشته باشد، یک اجتماع اینطور فکر کند که خودش و برای خودش فلسفه مستقلّی در زندگی دارد و به آن فلسفه مستقلّ زندگی خودش افتخار و مباهات کند، و اساسا حفظ حماسه در اجتماع یعنی همین که اجتماع از خودش فلسفهای در زندگی داشته باشد و به آن فلسفه ایمان و اعتقاد داشته باشد و او را برتر و بهتر و بالاتر بداند و به آن ببالد. وای به حال آن اجتماعی که این حس را از دست بدهد! این یک مرض اجتماعی است
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
طَهُرَتْ» مردم کوفه! آن ناکس پسر ناکس، آن زنازاده پسر زنازاده، امیر شما، فرمانده کلّ شما، آن کسی که شما به فرمان او آمدهاید، به من گفته است که از این دو کار یکی را انتخاب کن: یا شمشیر یا تن بهذلت دادن. آیا من تن بهذلت بدهم؟ هیهات که ما زیر بار ذلت برویم! ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار میدهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمیآوریم. خدای من که در راه رضای او قدم برمیدارم راضی نیست و میگوید نکن، پیغمبر که وابسته به مکتب او هستم میگوید نکن، آن دامنهایی که من در آنها بزرگ شدهام، دامن علی که روی زانوی او نشستهام به من میگوید تن بهذلت نده.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
اما حسین بن علی اصحابش را جمع میکند چنانکه گویی روحش از هر شخص موفقی بیشتر موج میزند، و میفرماید: «اَثْنی عَلَی اللّهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ وَ اَحْمَدُهُ عَلَی السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، اَللّهُمَّ اِنّی اَحْمَدُک عَلی اَنْ اَکرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنا فِی الدّین». مثل اینکه تمام محیط برایش مساعد است و واقعا هم مساعد بود؛ آن شرایط برای کسی نامساعد است که هدفش حکومت دنیوی باشد. برای کسی که حتی حکومت و همه چیز را در راه حق و حقیقت میخواهد، و میبیند در راه خودش قدم برداشته، محیط مساعد است. او جز سپاس و شکر چیز دیگری نمیبیند.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
هر کس دیگری، هر شخصیت تاریخی در شرایطی قرار بگیرد که حسین بن علی علیهالسلام در شب عاشورا قرار گرفت، یعنی در شرایطی که تمام راههای قوّت و غلبه ظاهری بر دشمن بر او بسته باشد و قطعا بداند که خود و اصحابش بهدست دشمن کشته میشوند، در چنین شرایطی زبان به شکایت باز میکند و این را تاریخ گواهی میدهد. جملاتی میگویند نظیر «تف بر این روزگار»، «افسوس که طبیعت با من مساعدت نکرد». میگویند وقتی ناپلئون در مسکو دچار آن حادثه شد، گفت: افسوس که طبیعت چند ساعت با من مخالفت کرد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
بعد میگوید: ایهاالنّاس! در دنیا بجز خدا چیزی پیدا نمیشود که این ارزش را داشته باشد که شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید؛ خودتان را نفروشید، آزادمرد باشید، خودفروش نباشید.
جملهای دیگر: «اَلنّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا». مردم را به حالت بردگی و بندگیشان اینطور تحقیر میکند که عیب مردم این است که بنده دنیا هستند، بردهصفت هستند، بنده مطامع خودشان هستند. روی همین جهت، دین ـ که جوهر آزادی است و انسان را از غیر خدا آزاد و بنده حقیقت میکند ـ در عمق روحشان اثر نگذاشته است. «وَالدّینُ لَعْقٌ عَلی اَلْسِنَتِهِمْ یحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ، فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیانونَ».
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
حسین علیهالسلام گفت آنچه که من از پیغمبر شنیدهام این است: «اِنَّ اللّهَ تَعالی یحِبُّ مَعالِی الاُْمورِ وَ اَشْرافَها وَ یکرِهُ سَفْسافَها» خدا کارهای بزرگ و مرتفع را دوست میدارد، از چیزهای پست بدش میآید. رفعت و عظمت را ببینید که وقتی میخواهد سخنی از پیغمبر نقل کند اینچنین سخنی را انتخاب میکند؛ درواقع دارد خودش را نشان میدهد.
کاربر ۲۸۶۷۰۹۸
حجم
۴۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
حجم
۴۵۲٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۳۹۹ صفحه
قیمت:
۴۹,۰۰۰
۱۹,۶۰۰۶۰%
تومان