مویه کن بر قبر غریبی که در طوس است! وای از این مصیبت که تا صبح حشر، دلها را در آتش اندوه میگذارد... تا آن که خداوند، فرمان برخاستن منجی را میدهد... آن که تسکین دهندهٔ ستمدیدگان است... و او بار رنجها و دردها را از دوش ما بر خواهد داشت...
حنیفا
آن ستاره که بر دستانم نور میریخت کجاست؟
هفتصد و چهل و نه
زلالم کن و لایق چونان آن رؤیای بیداری.
هفتصد و چهل و نه
عاشقان راستین همیشه بزرگند.
هفتصد و چهل و نه
- آخ اگر بیایی دعبل! چقدر گریه به تو بدهکارم! چقدر خنده از تو طلبکارم! چقدر شادمانی از تو خواهم گرفت. چقدر خاموشی را مشتاقم تا بشنوم و تو فقط مرا صدا بزنی و بگویی عالیه... محبوبم...
هفتصد و چهل و نه
سستی از ما نیست، نگذار دیگران بر راهمان سنگِ نرسیدن بگذارند. راهمان را برای رسیدن به خانهٔ مولا هموار کن.
هفتصد و چهل و نه