«حس میکنم بند بند وجودم از هم جدا شده ولی من هنوز هم زندهام.»
شاداب
نمیشود با کسی که تو را فراموش کرده دوباره دوست شوی
شاداب
«زندگی همینه. بعضیوقتها مجبوری کاری رو که دوست نداری انجام بدی.»
شاداب
هیچکس پیش کسی که دوستش ندارد برنمیگردد.
شاداب
تصور اینکه زندگی من چقدر میتونه مزخرف باشه واقعاً سخته.»
شاداب
باید یک دکمهٔ قطع وجود داشته باشد که وقتی کسی ترکت میکند بتوانی آن را فشار دهی و بگویی: تو دمار از روزگار من درآوردی و من هم دیگر تو را دوست ندارم. من دکمهای نخواستم که به یک صندلیپران وصل باشد تا بتوانم او را از جهان هستی بیرون بیندازم، فقط دکمهٔ کوچکی میخواهم که او را از قلبم بیرون بیندازم.
zara
او یک دستهکلید یا یک کلاه نبود که ازدستش بدهم. ازدستدادن او ازلحاظ معنایی برابری میکند با اینکه بگویم ششهایم را ازدست دادهام.
Parinaz
بعضیوقتها چارهای نداری جز رهاکردن.
Parinaz
من هرچیزی را که به تو ربط داشته باشد دوست دارم
Parinaz
کتاب باید تبری باشد برای درهمشکستن دریای منجمد وجودمان.
Parinaz