بریده‌های کتاب حاج عمار
کتاب حاج عمار اثر فاطمه دوست‌کامی

کتاب حاج عمار

دسته‌بندی:
امتیاز:
۵.۰از ۳ رأی
۵٫۰
(۳)
پسرم امانتی بود از جانب حق نزد من. او عاشق شهادت بود و همواره در قنوت نمازش «اَللّهُمَّ ارزُقنا تَوفیقَ الشَّهادهِ فی سَبیلِک» را آرزو می‌کرد. حضرت حق هم دعایش را مستجاب کرد و خریدارش شد و خود خون‌بهایش.
عشق کتاب
توی صوت‌هایی که از مراسم عزاداری و روضه‌خوانی‌اش در دوران دانشجویی محمدحسین برای‌مان مانده، جایی می‌گوید «ای خدا! ای کاش جایی در بهشت‌زهرا (س) بود که ما آن‌جا دور هم جمع می‌شدیم و برای خانم زینب (س) گریه می‌کردیم و از غصه ظلمی که به او رفته می‌مردیم، بعد ما را همان‌جا دفن می‌کردند و به همه می‌گفتند این‌ها در روضه حضرت زینب (س) مرده‌اند.»
ftmz_hd
«یک موقع هست که شماها تکه‌پارچه‌های لباس رفقای‌تان را از روی زمین جمع می‌کنید و گوشه‌ای خاک می‌کنید. یک روز هم پدری تکه‌پاره‌های تن پسرش را دید، اما نتوانست آن‌ها را جمع کند و جوانان بنی‌هاشم را صدا کرد تا این کار را بکنند.»
عشق کتاب
چندین بار در جلسات مختلفی که در جاهای متفاوت با سردار سلیمانی داشتیم و عمار هم حضور داشت، به‌خوبی متوجه توجه و علاقه حاج‌قاسم به عمار شدم. در جلسات و بازدیدها هم می‌دیدیم که حاج‌قاسم به او خیلی توجه دارد. عمار جوان مجرب، مدیر، تیز و صاحب‌نظری بود. جدای بحث‌های عاطفی که ممکن است برای هر فرمانده‌ای نسبت به چنین نیرویی پیش بیاید، حاج‌قاسم و خیلی از فرماندهان به لحاظ مدیریتی، توجه ویژه‌ای به عمار و نظریاتش داشتند.
عشق کتاب
حسین خیلی بچه شوخی بود. آن‌قدر شوخ و شیطان که وقتی کنارش می‌نشستی، از خنده روده‌بر می‌شدی، اما این اواخر آرام شده بود و خودش را خیلی توی جمع خانواده جا نمی‌کرد
عشق کتاب
حسین بچه فوق‌العاده قدردانی بود. هردفعه که پدرش را می‌دید، دستش را می‌بوسید. پدرش سعی می‌کرد اجازه ندهد، اما او زرنگ‌تر از این حرف‌ها بود و ناغافل دستان او را می‌بوسید. پدرش را حاج‌آقا صدا می‌کرد. وقتی خواهرهایش اعتراض می‌کردند که آخر چرا به بابا می‌گویی حاج‌آقا؟! می‌گفت «بابا جانباز است و شهید زنده. «حاج‌آقا» کم‌ترین عنوانی است که می‌توانم برایش به کار ببرم.»
عشق کتاب
حجت‌الاسلام مهدوی یکی از دوستان محمدحسین در یزد است که آن‌جا همراه تعدادی از دوستان محمدحسین یک هیات و موسسه فرهنگی هم دارد. او به من می‌گفت «منِ شیخِ صاحب هیات، کاری را که محمدحسین توانست این‌جا انجام بدهد، نتوانستم بکنم. مثلا نتوانستم بیایم توی دانشگاه آزاد، یک عده دانشجو با افکار خاص را به سمت خودم و افکارم جذب کنم و حرف برای گفتن و نگه‌داشتن‌شان داشته باشم.» حاج‌آقای مهدوی که این حرف را زد، یاد حرف یکی از بندگان خدا افتادم که موقع تدفین محمدحسین گریه‌کنان آمد کنارم و گفت «حاج‌آقا! این شهید من را آدم کرد.» واقعا تمام این توفیقات را از اخلاص محمدحسین می‌دانم. توفیقاتی که وقتی این جوان کنارم بود، خیلی نتوانستم آن‌ها را درک کنم. تا جایی که کسی مثل سردار سلیمانی به‌ام می‌گوید «تو بچه‌ات را درست نشناختی!»
amirmohammad
عمار، دل دوست و دشمن را برده بود. یادش به خیر! کاش دست ما را هم بگیرد
عشق کتاب
یکی از تلخ‌ترین و سخت‌ترین لحظه‌های زندگی‌ام که هیچ وقت فراموشش نمی‌کنم، همان لحظه بود. انگار یک نفر با پتک روی سرم کوبید. باورم نمی‌شد عمار پریده باشد. یاد حلالیت طلبیدنش در لحظه آخر افتاده بودم. یاد وقتی که می‌گفت «اسماعیل! من اصلا نمی‌دانم چه‌ام شده! دیگر از هیچ چیز توی میدان جنگ نمی‌ترسم. دلم قرص قرص شده. وقتی توی میدان از این‌طرف به آن‌طرف می‌پرم و می‌جنگم، وقتی توی سخت‌ترین لحظه‌ها و زیر شدیدترین آتش‌ها، آب توی دلم تکان نمی‌خورد، توی دلم به خدا می‌گویم: خدا جانم! ببین عمار دارد چه خوش‌رقصی‌هایی برایت می‌کند!»
عشق کتاب
با این که عمار فرمانده تیپ بود، اما هر کاری که از دستش برمی‌آمد، انجام می‌داد. کار اطلاعات، کار پشتیبانی و تمام این‌ها را هم بدون این که غر بزند یا منتی بگذارد، تا آخر انجام می‌داد.
عشق کتاب

حجم

۳۸۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

حجم

۳۸۴٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۳۲ صفحه

قیمت:
۲۰,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد