بریدههایی از کتاب من سعیدم
۴٫۶
(۵)
در زدم. مادر سعید در را باز کرد. غصههای سعید برای تنهایی مادرش برایم زنده شد. چقدر نگران این روزها بود. غذا را دادم. حاجخانم پرسید: «از کجاست؟» گفتم فلان هیات.
صدای مادر سعید لرزید. اشک، کاسه چشمهایش را پر کرد و گفت: «سعید هر وقت از هیات غذای نذری میآورد، حتی اگه خواب بودم بیدارم میکرد. قاشق میآورد، چراغ روشن میکرد و غذا رو میذاشت جلو و میگفت: مامان به نیت امام حسن و امام حسین (ع) یه لقمه بخور.» حالا سعید دیگر نبود.
کاربر ۱۷۸۹۱۹۷
از وقتی یادم میآید، سعید هر روز زیارت عاشورا و سوره واقعه را میخواند. عاشق زیارت عاشورا بود. حتی قبل از شهادت گفته بود اگر شهید شد شب اول تا صبح برایش زیارت عاشورا بخوانیم. همینطور هم شد. تا صبح بالای سرش بودیم و زیارت عاشورا و قرآن میخواندیم.
کاربر ۱۷۸۹۱۹۷
سعید میگفت: «اگه ما در بطن جامعه و اجتماع نباشیم، منکَر روز به روز زیادتر میشه. اونوقت چه کسی معروف رو گسترش بده؟»
ایلیا
گفت: «نوید، من هر وقت به مشکلی برمیخورم، برای پیدا کردن راه حل به نیت حضرت امالبنین صلوات میفرستم. تا به حال خانم منو از درگاهش دست خالی برنگردونده. امشب هم برای پیدا کردن مسیر به حضرت متوسل شدم.» حرفش که تمام شد دستهایش را رو به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! شکرت.»
کاربر ۱۷۸۹۱۹۷
سعید با عملش درس میداد. از اینهایی نبود که فقط حرف میزنند. حرف میزد و خودش پای کار میماند. در ماموریتها همیشه کارهایی را انتخاب میکرد که بقیه از آنها استقبال نمیکردند. نگهبانی، غذا درست کردن، آوردن آب، درست کردن چای و شربت، برپایی و جمعآوری چادر و هر کار سخت دیگر. سعید با روی باز و با اشتیاق این کارها را انجام میداد.
کاربر ۱۷۸۹۱۹۷
«تو چه میدانی که رمل و ماسه چیست؟ بین ابروها رد قناصه چیست؟»
علی
ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند.
امیرعلی
باشد که حضرت زهرا عنایتی بکنه و به اون هدفی که بهخاطرش آمدم تو سپاه برسم. تنها یک هدف:
هرچه را خواستم از فضل تو گیرم آمد
مانده بیسر شدنم در ره زینب جانت
به قول سردار همدانی اگر دوست داشتین، برام یک روز روزه بگیرید و یک نماز بخوانید.
کاربر ۱۷۸۹۱۹۷
حجم
۱۳۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
حجم
۱۳۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۱۸ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومانصفحه قبل
۱
صفحه بعد