بریدههایی از کتاب همواره عشق
۴٫۵
(۱۲)
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
|ݐ.الف
به مهرت بستهام دل را، به دستت دادهام جان را
|ݐ.الف
آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه
|ݐ.الف
که آزادی مجسمهای است
در کشوری دیگر
که آزادی نام میدانی بیش نیست
در پایتخت
|ݐ.الف
آسمان
و هرچه آبی دیگر
اگر چشمان تو نیست
رنگ هدر رفتهاست.
|ݐ.الف
تو هم ای خوب من! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس
«دوستت دارم» را با من بسیار بگو
منکسر
بی مهری انسان معاصر در توست
تنهایی انسان نخستین در من
منکسر
باور مکن که زنده بمانم بدون تو
نه من کم از زمینم و نه تو کم از بهار
منکسر
عشق
شکلهای بسیار دلانگیزی دارد
مثل گل سرخ
در دست دختری زیبا
مثل ماه
بالای کلبهای برفی
اما من
گوش بریده ونسان ونگوگم
شکل تلخی از عشق
sama
تو هم ای خوب من! این نکته به تکرار بگو
این دلاویزترین شعر جهان را، همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو
«دوستم داری؟» را از من بسیار بپرس
«دوستت دارم» را با من بسیار بگو
Nino
محرابها را برای محمد
معبدها را به یاد بودا
کلیسا را به شکل عیسی
و میخانهها را از روی چشمان تو ساختهاند
AλI
نامت تمام شبهایم
و گستره خمیده رؤیاهایم را
پر میکند
zahra
عشق معماری بینظمی است، یک تلفیق از
درد و بیدردی، آگاهی و ناآگاهی
عاقبت جام از این بام فرو میافتد
همنشیناناند رسوایی و خاطرخواهی
دست من کوتاه، دیوار غرور تو بلند
منتظر باش، بلندی است پس از کوتاهی
mobina
کلبهای در سینه کوهم، کسی باور نکرد
حجم آواری که بر من وقت بهمن میگذشت
میگذشتم از تو پنداری که سربازی اسیر
دست بر سر از صف اردوی دشمن میگذشت
mobina
قدم زدم شب آیینه را محل به محل
ورق زدم دل دیوانه را غزل به غزل
برای هدیه چشمانمان به یکدیگر
نیافتم غزلی از سکوت زیباتر
mobina
نه ریرا جان نامهام باید کوتاه باشد.
ساده باشد.
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم حال همه ما خوب است
اما تو باور مکن!
FAtheme
حامد عسکری
با منِِ برنو به دوشِِ یاغی مشروطهخواه
عشق کاری کرده که تبریز میسوزد در آه
بعدها تاریخ میگوید که چشمانت چه کرد
با منِ تنهاتر از ستارخانِ بیسپاه
موی من مانند یال اسب مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه
هرکسی بعد از تو من را دید، گفت از رعد و برق
کنده پیر بلوطی سوخت، نه یک مشت کاه
کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیندازد به چاه
آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه
سوختم، دیدم قدیمیها چه زیبا گفتهاند
«دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه»
FAtheme
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد، ندانی که چه دردی است
mobina
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
Fatemeh
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
کاربر ۱۳۹۹۳۳۵
حجم
۱۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۱۱۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۳۲,۰۰۰
تومان