بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب همواره عشق | صفحه ۲ | طاقچه
کتاب همواره عشق اثر علی رضا بدیع

بریده‌هایی از کتاب همواره عشق

نویسنده:علی رضا بدیع
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۱ رأی
۴٫۵
(۱۱)
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه‌رسان من و توست گوش کن! با لب خاموش سخن می‌گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
sadeghi
خبر به دورترین نقطه جهان برسد نخواست او به منِ خسته بی‌گمان برسد شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر به ‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد، رها کنی، برود، از دلت جدا باشد به آن که دوست‌تَرَش داشته، به آن برسد
sadeghi
ای حسن یوسف دکمه پیراهن تو! دل می‌شکوفد گل‌به‌گل از دامن تو جز در هوای تو مرا سیر و سفر نیست گلگشت من دیدار سرو و سوسن تو آغاز فروردین چشمت، مشهد من شیراز من، اردیبهشت دامن تو هر اصفهان ابرویت نصف جهانم خرمای خوزستان من خندیدن تو من جز برای تو نمی‌خواهم خودم را ای از همه من‌های من بهتر، منِ تو هرچیز و هرکس رو به چیزی در نمازند ای چشم‌های من نماز دیدن تو حیران و سرگردان چشمت تا ابد باد منظومه دل بر مدار روشن تو
عاطفه
دلم لبالب خون بود و خنده‌ام بر لب چنین به چشم می‌آمد ولی چنان بودم از آن غروب در آن سایه‌باغ یادت هست که رفته تا ته تصنیفی از بنان بودم؟ تو گرم چایی خود بودی و لبم می‌گفت که کاشکی لب خوشبخت استکان بودم
sadeghi
چشمت نگران دم و دام دگران است چشم نگرانت ز نگاه دگران دور آغوش تو آرام‌ترین خانه دنیاست آرام‌ترین خانه ز دستان خزان دور
sadeghi
من جز برای تو نمی‌خواهم خودم را ای از همه من‌های من بهتر، منِ تو
sadeghi
خسرو احتشامی به لب چشمه سر شب به شتاب آمده بود کوزه بر دوش پی بردن آب آمده بود خوی وحشی‌نگهانِ ده بالا را داشت آب از دیدن او در تب و تاب آمده بود در هوا از نفسش عطر گل سنجد ریخت شادی‌انگیزتر از بوی گلاب آمده بود پیرمردان همه گفتند که همزاد پری است بس که شاداب ز جوبار شباب آمده بود کوزه در آب فرو رفته و از قهقهه‌اش اشک در چشم بلورین حباب آمده بود رقص را در گذر باد به ریواس تنش مخملی بود که از کوچه خواب آمده بود عصمتش راه به هر دزد نگاهی می‌بست گرچه سکرآور و سرمست و خراب آمده بود
sadeghi
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ که به عمری نتوان دست در آثارش برد حسین منزوی
sadeghi
دوستت دارم پریشان، شانه می‌خواهی چه کار؟ دام بگذاری، اسیرم، دانه می‌خواهی چه کار؟ تا ابد دور تو می‌گردم، بسوزان، عشق کن ای که شاعر می‌کشی! پروانه می‌خواهی چه کار؟ مُردم از بس شهر را گشتم، یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟
sadeghi
چنان آشفته‌ام کردی که ابراهیم، بت‌ها را به حدّی دوستت دارم که دنیادوست، دنیا را جهان را با تو تنها می‌شود چندی تحمّل کرد الهی، بی‌تو چشمانم نبیند صبح فردا را
sadeghi

حجم

۱۱۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

حجم

۱۱۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۳۲ صفحه

قیمت:
۳۲,۰۰۰
۱۶,۰۰۰
۵۰%
تومان