بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بابا لنگ‌دراز | صفحه ۱۳ | طاقچه
۴٫۵
(۴۵۷)
ترجیح می‌دهم که بیش از آن‌چه که مجبورم صدقه قبول نکنم.
کاربر ۱۹۳۷۲۴۸
باور کنید ناراحتی‌های بزرگ نیست که صبر و بردباری لازم دارد بلکه این ناراحتی‌های خردخرد و جگر سوراخ‌کن را با تبسم برگزار کردن حقیقتاً روحیه لازم دارد
کاربر ۳۲۰۶
«دستم را روی قلبم می‌گذارم و خداحافظی می‌کنم.»
j
می‌خواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا بیندازم و بخندم.
shabi
بسیاری از دختران هستند (مثلاً ژولیا) که نمی‌دانند خوشحال و سعادتمند. آن‌ها چنان به خوشی‌ها عادت کرده‌اند که احساساتشان فلج شده است. اما من، هر لحظه خوشبختی خودم را احساس می‌کنم و یقین دارم که خوشبختم و هر واقعه‌ی نامساعدی هم که پیش آید، به این عقیده باقی خواهم ماند و به ناراحتی‌ها (حتی دندان‌درد) مانند تجربه‌ی جالبی می‌نگرم و این‌که از تجربه‌ی تازه‌ای غافل نمانده‌ام خوشحالم. «آسمان بالای سر من به هر رنگی باشد، من برای هر گونه سرنوشتی حاضرم.»
Fatima
بابا من سِرّ خوشبختی را پیدا کرده‌ام و آن اینست که برای «حال» زندگی کن. افسوس گذشته را خوردن و به انتظار آینده به سر بردن غلط است بلکه باید از این لحظه حداکثر استفاده را کرد. من می‌‌خواهم هر ثانیه از زندگیم را خوش باشم و می‌خواهم وقتی که خوش هستم بدانم که خوش هستم.
Reyhaneh
استعداد فوق‌العاده من در نقاشی از وقتی رشد کرد که شروع کردم عکس مادام لیپت را با گچ روی درها کشیدن
book 🦔 worm
قوه‌ی تخیل جروشا خیلی قوی بود به‌طوری که مادام لیپت معتقد بود در آینده برای وی ایجاد دردسر خواهد کرد.
book 🦔 worm
بعضی‌ها زندگی نمی‌کنند، مسابقه‌ی دو گذاشته‌اند، می‌‌خواهند به هدفی که در افق دوردست است برسند و درحالی‌که نفسشان به شماره افتاده می‌‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند.
بیتا احمدی
من با چشمی دورنمای زندگی را تماشا می‌کنم که سایر دختران بزرگ‌شده در محیط مساعد نمی‌بینند. بسیاری از دختران هستند (مثلاً ژولیا) که نمی‌دانند خوشحال و سعادتمند. آن‌ها چنان به خوشی‌ها عادت کرده‌اند که احساساتشان فلج شده است. اما من، هر لحظه خوشبختی خودم را احساس می‌کنم و یقین دارم که خوشبختم و هر واقعه‌ی نامساعدی هم که پیش آید، به این عقیده باقی خواهم ماند و به ناراحتی‌ها (حتی دندان‌درد) مانند تجربه‌ی جالبی می‌نگرم و این‌که از تجربه‌ی تازه‌ای غافل نمانده‌ام خوشحالم. «آسمان بالای سر من به هر رنگی باشد، من برای هر گونه سرنوشتی حاضرم.»
B.A.H.A.R
گذشته را ماجرایی غیرعادی می‌پندارم و آن را زمینه‌ی مساعدی برای مطالعه‌ی زندگی می‌دانم.
B.A.H.A.R
بابا من سِرّ خوشبختی را پیدا کرده‌ام و آن اینست که برای «حال» زندگی کن. افسوس گذشته را خوردن و به انتظار آینده به سر بردن غلط است بلکه باید از این لحظه حداکثر استفاده را کرد. من می‌‌خواهم هر ثانیه از زندگیم را خوش باشم و می‌خواهم وقتی که خوش هستم بدانم که خوش هستم. بعضی‌ها زندگی نمی‌کنند، مسابقه‌ی دو گذاشته‌اند، می‌‌خواهند به هدفی که در افق دوردست است برسند و درحالی‌که نفسشان به شماره افتاده می‌‌دوند و زیبایی‌های اطراف خود را نمی‌بینند. آن‌وقت روزی می‌رسد که پیر و فرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بی‌تفاوت است.
B.A.H.A.R
قای متمول عزیز، چک پنجاه دلاری شما را پس فرستادم، خیلی از لطف شما متشکرم ولی نمی‌توانم آن را قبول کنم. پول ماهانه‌ی من کافیست تا هر کلاهی که لازم دارم بخرم. خیلی متأسفم که آن جریانات را راجع به مغازه‌ی کلاه‌فروشی نوشتم، علت این بود که قبلاً همچو جایی را ندیده بودم. در هر حال مقصودم این نبود که گدایی کنم و ترجیح می‌دهم که بیش از آن‌چه که مجبورم صدقه قبول نکنم.
B.A.H.A.R
آه بابا! آن روز که ما زن‌ها حقوق خود را به دست بیاوریم، شما مردها باید حسابی مواظب خودتان باشید که کلاه سرتان نرود.
B.A.H.A.R
باور کنید ناراحتی‌های بزرگ نیست که صبر و بردباری لازم دارد بلکه این ناراحتی‌های خردخرد و جگر سوراخ‌کن را با تبسم برگزار کردن حقیقتاً روحیه لازم دارد و من سعی می‌کنم این روحیه را به دست آورم. می‌خواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانه‌ها را بالا بیندازم و بخندم. چه ژولیا جوراب ابریشمی بپوشد و چه هزارپا از سقف بیفتد شما هرگز شکایتی از من نخواهید شنید.
B.A.H.A.R
ملاحظه می‌فرمایید. مثل این‌که فقرا هم یک نوع حیوان اهلی مفیدی هستند، اگر من حالا یک خانم تمام عیار نشده بودم بعد از دعا می‌رفتم و هر چه از دهانم درمی‌آمد به این اسقف می‌گفتم.
B.A.H.A.R
من خیلی تنها هستم و دلم می‌خواهد یک نفر به یاد من باشد.
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
از طرف پدری نسبت آن‌ها به «حضرت آدم» می‌رسد
💟m̺͆a̺͆h̺͆b̺͆a̺͆n̺͆o̺͆o̺͆💟
بالاخره من تحصیل‌کرده‌ام که نویسنده بشوم و باید کوشش کنم که مطابق این قرارداد رفتار کنم. از انصاف دور است که من این تحصیلات را قبول کنم آن‌وقت کنارش بگذارم و از آن استفاده نکنم.
جو مارچ
کتاب و درس، کلاس‌های مرتب و منظم مغز آدم را زنده نگاه می‌دارد، هر وقت هم که مغز آدم خسته شد ژیمناستیک و ورزش‌های هوای آزاد و عده‌ای رفیق یکرنگ است که همه یک‌جور فکر می‌کنند و به احساسات یکدیگر پی می‌برند.
جو مارچ

حجم

۸۶۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۸۶۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان