بریدههایی از کتاب بابا لنگدراز
۴٫۵
(۴۵۷)
استاد شیمی میگوید: «طلبهی حسابی کسی است که جزییات را دقیقاً بخواند.»
ولی استاد تاریخ میگوید: «مواظب باشید و فکر خود را با شرح جزییات خراب نکنید، آنقدر یاد بگیرید که دورنمایی از کلیات در نظرتان بماند.»
samin
چهارشنبهی اول هر ماه از آن روزهایی بود که با بیم و هراس انتظارش را میکشیدند، با بردباری و شهامت برگزارش میکردند و سپس به دست فراموشیش میسپردند.
بایستی کف اتاقها و راهروهها بدون لک، مبل و صندلیها بدون گرد و خاک و رختخوابها بدون ذرهای چرک باشد. نود و هفت بچهی یتیم کوچولو را که درهم میلولیدند باید تمیز کرد، سرشان را شانه زد، لباس ارمک نو به آنها پوشانید، تکمههاشان را انداخت و هر چند دقیقه به هر نود و هفت نفر یادآوری کرد که هرگاه یکی از امناء سؤالی کرد بگویند «بله آقا» یا «نخیر آقا» و کلمهی «آقا» را فراموش نکنند. از آنجایی که جروشای بینوا از همهی اطفال بزرگتر بود تمام بارها به دوش وی میافتاد
M_k
به نظر من بچهها باید یاد بگیرند که هر کاری را با عشق و علاقه انجام دهند نه به خاطر وظیفهشناسی.
Farnaz Bagherlou
وه که چقدر دشت و صحرا پرماجراست! و لذت زندگی در آمیختن با این ماجراهاست نه نوشتن آنها در کتاب.
Farnaz Bagherlou
میخواهم به خودم تلقین کنم که زندگی یک صحنه بازی است و من باید آن را با مهارت بازی کنم، و اگر ببرم یا ببازم، در هر حال شانهها را بالا بیندازم و بخندم. چه ژولیا جوراب ابریشمی بپوشد و چه هزارپا از سقف بیفتد شما هرگز شکایتی از من نخواهید شنید.
|نستوه|
من هر چه هستم یک نکته مسلم است که چینی نیستم.
الناز باقرزادگان
من از مهتاب بیزارم، برای اینکه زیباست و آقای جروی اینجا نیست که با هم آن را نگاه کنیم.
Azar
من از مردمی که مینشینند و رو به آسمان میکنند و چشمها را در چشمخانه میگردانند و میگویند: «خواست خدا چنین بوده است» درحالیکه یقین دارند چنین نیست خیلی عصبانی میشوم.
افتادگی یا تسلیم و رضا یا هر چه میخواهید اسمش را بگذارید علامت سستی و درماندگی است.
گل نرگس
دلم میخواهد به مناطق حاره مسافرت کنم. دلم میخواهد همهی دنیا را بگردم و بالاخره روزی این کار را خواهم کرد.
آن روزی که نویسندهای بزرگ، یا هنرپیشه، یا نقاش یا شخصیت بزرگ دیگری شدم حتماً این کار را خواهم کرد بابا. من تشنهی آوارگی و سیر و سیاحتی هستم و همین که چشمم به نقشه جغرافیا میافتد دلم میخواهد کلاهم را به سر بگذارم و چترم را در دست بگیرم و راه بیفتم.
«قبل از اینکه بمیرم باید نخلها و معابد جنوب را ببینم.»
گل نرگس
چه خوب است که شرح حال آدم به وسیلهی یک نفر غیبگو با صراحت نوشته شود! ولی به شرطی که بگذارند آدم شرح حالش را بخواند که فراموش نکند. آنوقت دقایق حیات خود را با علم به اینکه چه خواهد کرد و چه وقت و کدام لحظه خواهد مُرد بگذراند. به نظرتان چند نفر پیدا میشوند که جرأتش را داشته باشند که پیشگویی آیندهی خود را بخوانند؟
"Shfar"
دنیا پر از شادی است، در صورتی که هر چه پیش آید انسان قبول کند. فقط سرِّ موفقیت در اینست که انسان کمتوقع باشد؛ مخصوصاً در ییلاق چیزهای سرگرمکننده فراوان است
آسمان شب
من این چند کلمه را بابا از بستر بیماری برای شما مینویسم. دو روز لوزههایم متورم بود و بستری بودم. فقط شیر گرم میتوانم بخورم و بس. دکتر با تعجب میپرسید: «پدر و مادر تو چه فکری کردند که در بچگی لوزههای تو را بیرون نیاوردند؟!» من هم نمیدانم! حرف اینست که آیا پدر و مادر من راجع به من فکر کردهاند یا نه؟
িមተєကє .నមժមተ
آنها چنان به خوشیها عادت کردهاند که احساساتشان فلج شده
|قافیه باران|
شوخیهای بزرگ مهم نیستند، اصل اینست که آدم بتواند از یک موضوع کوچکی خوش باشد.
ka'mya'b
لباس سالی آبی کمرنگ بود که به فرم ایرانی دستدوزی شده بود
کتاب ناب
تنها عاملی که مانع از قورباغه جمع کردن من میشود اینست که در اینجا هیچ قانونی جمع کردن قورباغه را منع نکرده است.
f_altaha
چهارشنبهی اول هر ماه از آن روزهایی بود که با بیم و هراس انتظارش را میکشیدند، با بردباری و شهامت برگزارش میکردند و سپس به دست فراموشیش میسپردند.
@then@
خدای من، مهربان، بخشنده، دلسوز، چیزفهم اتفاقاً خیلی هم شوخ است
زهرآ
ژولیا گفت: «خیلی خوش گذشت»، ولی سالی ماند و بشقابها را شست.
Hosein Ramezani
من با چشمی دورنمای زندگی را تماشا میکنم که سایر دختران بزرگشده در محیط مساعد نمیبینند
کیارش
حجم
۸۶۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۸۶۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۵۰%
تومان