بریدههایی از کتاب آدمکشی به سپیدی برف
۲٫۰
(۴)
کتاب همچون لبخند طفل، گذراست و قرنها را طی میکند.
:)
تنها موسیقیای که هیچگاه کهنه و قدیمی نمیشود، موسیقی پرندگان است. در نوای تکراری فاخته، یک نُت حسرت و ناامیدی به گوش میرسد و همین امر باعث نزدیکی هرچه بیشتر پرنده نسبت به دیگر پرندگان، به انسان میشود.
:)
شاهد تماس ابرهای سفید با گلهای ریز صورتی درخت گیلاس هستم. تنها کاری که از این برخورد از من ساخته، دلباختگی است.
s.h
مرگ پایان هیچ چیز نیست...
✿tanin
با لخت شدن درخت بلوط و ریختن برگهایش، لانهٔ پرندهای پیدا میشود. پیری، حکایت از واقعبینی میکند.
:)
زندگی جاودانه همان زندگی معمولی به دور از خوابآلودگی است. در نهایت روزی خواهد رسید که بدانیم شعر تنها یک ادبیات قدیمی و از رده خارج شده نیست، بلکه ضرورتی اجتنابناپذیر است. غنیمت شمردن لحظات برای تنفس در حصار واقعیات...
:)
دامیا در پاسخ به این سؤال که راز هنرمندیاش در چیست، گفت: «تنها سه دست لباس و بیست قصیدهسرای بزرگ!»
:)
نیازهای من والاتر از نیازهای جوانان افراطگراست. کاش میشد قلبم چنان لبریز از آبی بیکران شود تا قرقی ابریشمینبال هر روز در آن اوج گیرد.
:)
هیچ چیز نمیتواند باعث جدایی عمیق بین انسانها گردد.
:)
حال که شما را از خانهتان بیرون راندهاند و دیگر شانسی برای بازگشت ندارید، تنها راه این است که از این به بعد هرجا که در آن نفس میکشید، خانهتان باشد و هر جا که با نگاهتان آن را میجویید، سقف آسمانتان.
:)
فیلسوف اکهارت قدم به آنجا گذاشت و گفت: «هر که تنها مخلوقات را میشناسد، به هیچ وجه نیازی به اندیشیدن در مورد یک موضوع نخواهد داشت، زیرا هر مخلوقی خود نشانهای از خدا و یک کتاب است.»
:)
انسانها خود غافلند از اینکه چه معجزاتی بر روی این کرهٔ خاکی هستند.
:)
زنی که پای تلفن با او حرف میزنم را نمیشناسم. لحن کلامش حاکی از روحی است که بر روی رودخانهای شفاف قایق خود را پیش میبرد. در این افکار غوطهور بودم که میگوید: «من نابینا هستم.»
تازه علت لذت بردن از صدایش را میفهمیدم. صدایش به آفتابی میمانست که در اعماق تاریکی پیش میرفت. او از خود نور ساطع میساخت...
:)
شقایقها به اندازهای سادهانگارند که حتی دوزخ نیز آنها را محق میداند. شقایقهای سرخ با پیراهنی از جنس حریر گرمای هوا را پشت سر میگذارند. سرتاسر پیادهرو سنت ماری لا بلانش سرخپوش از صدها گلبرگ به بزرگی چشم عروسکهاست.
:)
جانشین دکتر سن سرنن که یک دانشجو بود گفت از آنجا که اغلب اوقاتش را صرف مطالعهٔ آثار داستایوفسکی نموده، امتحانات سال اول را با شکست پشت سر گذاشته و مردود شده است. اما به نظر من شخصی که تا این اندازه روح افراد برایش حائز اهمیت است، حتماً از پس معالجهٔ جسمشان هم خوب برمیآید. اندیشیدن دربارهٔ نادیدنیها و عدم موفقیت در امتحانات یعنی همان طی صحیح راه. پیچ و تابی که گربه به اندامش میدهد، همان بینشی است که به آهستگی در صفحات صحیح باز میشود.
تاریکی و روشنایی روی موهای بدن گربه سایه میاندازد. چرا اینقدر از دیدن این صحنه متأثر میشوم؟! گویی با دیدن این راهراههای حریر سیاه و سفید در یک لحظه جرقهای در ذهن پدید آید و همه چیز روشن شود، حال آنکه موضوعی برای روشن شدن نیست و تنها میتوان از روزهایی به این زیبایی و در زیر سقفی به این سبکی لذت برد.
باور این مطلب که ما زندهایم و زندگی میکنیم، خود باور همه چیز است. غیر از آن دیگر چیزی برای فهمیدن نیست، تنها یک مهر تأیید «آری» که قطعاً به این آتش دامن میزند.
بعد از آنکه مغزم را از رختآویز آویزان کردم، به گشت و گذار میپردازم...
:)
برای تسخیر روح یک تصویر باید از شر هر فکری خلاص شوی و دستان خود را در دست فرشتهٔ حال بنهی.
:)
زمان نیز همچون کرم، طعمه است؛ دریچهای به وسعت آسمان رو به ابدیت گشوده شده...
تا بوده، فقط یک روز بوده...
:)
موسیقیدان یعنی کسی که بعد از سالیان متوالی تلاش و کسب تجربه چیزی بنوازد که بلبل در اولین چهچههٔ خود سر میدهد.
برای نواختن کلاوسن همیشه بارانی باریدن خواهد گرفت و نیز برای تنظیم قطعهای از این موسیقی، توکایی از راه خواهد رسید.
:)
سرعت کهنگی و از کارافتادگی لوازم علمی باورناپذیر است. بعد از نابودیشان، دستوپاگیر میشوند، بهدردنخور و دور ریختنی میشوند. کتابهای کاغذی اما، در جلدهای خود همچون فرشتهها بهخواب رفتهاند.
:)
شعری در بین انگشتانم همچون گنجشکی که جانی دگر گرفته باشد، تپیدن گرفته بود. تأثیر زیبایی بر روی قلب همچون داروی مسکن دیجیتوکسین است.
:)
حجم
۵۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۵۸٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان