بر اساس ساعت غروبکوک، ساعت هفت روز جمعه ۱۱ ذوالحجه، با پرداخت دوازده روپیه، در سالن درجهی یک کشتی «فالتو» نشستیم و از محمره به سوی بوشهر راه افتادیم. سید محمد جلالی بغدادی برای من نقل کرد که در ساحل دریای عمان شهری است به اسم «دوبی» که عربهایی ساده، مخلص در راه اسلام، و ثروتمند در آن زندگی میکنند. آنها با انگلیسیها دشمناند و به دولت عثمانی گرایش دارند و پشتیبانی آن را میخواهند. فرمانداری به نام شیخ بُطّی بن سهل داشتند که در ذوالحجه سال ۱۳۳۰ درگذشت و داستانهایی در نبرد با انگلیسیها از او حکایت میشود. نام عشیرهی او «ابوفلاسه» است. در نزدیکی آنها شهری به اسم «شارجه» واقع است که وضعیتی مشابه دوبی دارد.
مهدی
ساختمانهای محمره اما بیروح و از توسعه بهدور است و بیشتر به قبرستان میماند. درختان نیز چنیناند و قدرت رشد ندارند؛ زیرا باغداران هیچ توجهی به نخلستانهای خود نمیکنند؛ چرا که بر اساس قوانین شیخ خزعل، از ماندن در زمین خود ناامید هستند... در آنجا نه همهی قوانین ایران جاری است، نه همهی قوانین عثمانی و نه همهی قوانین انگلیس، قانون مستقلی هم ندارد. کما این که زبان مردم شهر هم آمیزهای از همهی اینها است، اخلاق مردم نیز چنین است. در محمّره هیچ نشانی از زیبایی دیده نمیشود و حتی یک چهرهی زیبا نیز به چشم نمیآید. هرگز اثری از بهداشت هم نیست. هوایی لطیف، اما خشک دارد و اگر از مدّ دریا خبری نباشد، آب آن گوارا است.
مهدی
فراهانی نامی بود كه از طلبههای زمان حاج شيخ عبدالكريم حائری در قم بود و بعدها از طلبگی رفت و به سان بسياری محضردار شد و اين شعر را هم سرود: «بگو به شيخ كه اوراق فقه بر باد است / بخوان كليله كه دوران ثبت اسناد است».
مهدی