برگشته از همیشگی روزگار، مرد
اما گرفته، خسته و اندوهسار، مرد
برگشته است و خشک شده بر لبش سلام
دانسته میشود که ندارد دمار، مرد
f_altaha
رها میشود از خودش دمبهدم
کجا میرود این گرفتار خود؟
سراپای، شوق گریز از خودش
سراپای، افتاده در کار خود
تعلقپذیر و تعلقگریز
در اثبات خویش و در انکار خود
همان رفت و آمد، همان افت و خیز
همان زندۀ دور و تکرار خود
نه خاکش سکونگاه و نی آسمان
اسیر تقلای بسیار خود
f_altaha
ناچار میگویم که رب العالمین تیغ است
پیغمبر برحق روم و زنگ و چین تیغ است
کس سر نمیساید مگر در آستان تیغ
زیرا خدای مردم روی زمین تیغ است
افتادهاند آنسان بهجان هم، که باید گفت؛
تنها حَکَم بین سر و تن، بعد از این تیغ است
از بسکه دست از شانههای هم جدا کردند
حالا به جای دستها در آستین، تیغ است
چندان که بالا رفته سهم تیغها، تنها
صدپایهسر، سهم غلافالفتترین تیغ است
میمیرم و این درد را فریاد خواهم کرد
زیرا زبان در لحظههای واپسین تیغ است
f_altaha