بریده‌هایی از کتاب پسرک، موش کور، روباه و اسب

«همیشه یادت باشه که تو ارزش داری، تو مهمی، تو عزیزی، و چیزی رو به دنیا اضافه می‌کنی که هیچ‌کس دیگه‌ای از پسش برنمی‌آد.»

«به‌نظرت بزرگ‌ترین راه هدردادن وقت چیه؟» موش کور گفت: «اینه که خودت رو با بقیه مقایسه کنی.»

«فکرش رو بکن اگه کمتر می‌ترسیدیم چه‌جوری بودیم.»

«بزرگ‌ترین توهم اینه که فکر کنیم زندگی باید بی‌نقص باشه.»

اسب گفت: «درخواست کمک به‌معنی تسلیم‌شدن نیست.» «به‌معنی اینه که حاضر نیستی تسلیم بشی.»

پسرک پرسید: «شجاعانه‌ترین حرفی که تا حالا زده‌ای چی بوده؟» اسب گفت: «کمک.»

«من بلدم پرواز کنم. ولی از خیلی وقت پیش دیگه پرواز نکرده‌م، چون بقیهٔ اسب‌ها رو ناراحت می‌کنه.»

«راستش رو بگم، اغلب فکر می‌کنم چیز جالبی برای گفتن ندارم.»

اسب گفت: «اینکه بقیه چطور باهات رفتار می‌کنن نباید معیار ارزش تو باشه.»

«اینکه بقیه چطور باهات رفتار می‌کنن نباید معیار ارزش تو باشه.»

«وقتی ابرهای تاریک پیداشون می‌شه... ... به راهت ادامه بده.»

«اینکه با خودت مهربون باشی از بهترین انواع مهربونیه.»

«چقدر زیبایی هست که باید مراقبشون باشیم.»

«به‌نظرت بزرگ‌ترین راه هدردادن وقت چیه؟» موش کور گفت: «اینه که خودت رو با بقیه مقایسه کنی.»

«به‌نظرت بزرگ‌ترین راه هدردادن وقت چیه؟» موش کور گفت: «اینه که خودت رو با بقیه مقایسه کنی.»

پسرک پرسید: «شجاعانه‌ترین حرفی که تا حالا زده‌ای چی بوده؟» اسب گفت: «کمک.»

به نظر من طبیعت قدری شبیه زندگی است: گاهی ترسناک، اما همیشه قشنگ.

«اینکه با دوستات باشی و هیچ کاری نکنی درواقع هیچ کاری نکردن نیست، مگه نه؟»

«اغلب بخشیدن خودت سخت‌ترین نوع بخشیدنه.»

«گاهی تمام چیزی که می‌شنوی فقط تنفره. ولی توی این دنیا بیشتر از چیزی که بتونی تصور کنی عشق هست.»