«خونه همیشه یه مکان نیست، مگه نه؟»
hedgehog
«همیشه یادت باشه که تو ارزش داری، تو مهمی، تو عزیزی، و چیزی رو به دنیا اضافه میکنی
که هیچکس دیگهای از پسش برنمیآد.»
hedgehog
پسرک پرسید: «نصیحت دیگهای هم داری؟»
اسب گفت: «اینکه بقیه چطور باهات رفتار میکنن نباید معیار ارزش تو باشه.»
hedgehog
پسرک پرسید: «اگه قلبمون زخمی شد چیکار کنیم؟»
«با دوستی و همدردی و زمان باندپیچیش میکنیم، تا اینکه دوباره با امید و خوشحالی بیدار بشه.»
hedgehog
پسرک زیر لب گفت: «فهمیدم واسهٔ چی اینجاییم.»
موش کور پرسید: «واسهٔ کیک؟»
پسرک گفت: «واسهٔ دوستداشتن.»
اسب گفت: «و دوستداشتهشدن.»
hedgehog
موش کور پرسید: «بهترین کشفت توی زندگی چی بوده؟»
پسرک جواب داد: «اینکه من کافیام، همین جوری که هستم.»
hedgehog
موش کور گفت: «گاهی دوست دارم بگم عاشق همهتونم. ولی میبینم برام خیلی سخته.»
پسرک گفت: «واقعاً؟»
«آره، واسهٔ همین یه چیز دیگه میگم، مثلاً میگم خوشحالم که همهمون با هم اینجاییم.»
پسرک گفت: «باشه.»
«خوشحالم که همهمون با هم اینجاییم.»
«ما هم از این که تو اینجا با مایی خیلی خوشحالیم.»
hedgehog
«وقتی احساس میکنی کنترل چیزهای بزرگ از دستت خارج شده
... روی چیزی که عاشقشی و صاف جلوته تمرکز کن.»
hedgehog
«وقتی ابرهای تاریک پیداشون میشه...
... به راهت ادامه بده.»
hedgehog
اسب گفت: «ما چیزی در مورد فردا نمیدونیم.
تمام چیزی که لازمه بدونیم اینه که همدیگه رو دوست داریم.»
hedgehog
موش کور پرسید: «لیوانِ تو نصفش پره یا نصفش خالیه؟»
پسرک گفت: «فکر کنم فقط از این خوشحالم که یه لیوان دارم.»
hedgehog
«خب، ما که دوستت داریم.
چه پرواز کنی، چه نکنی.»
hedgehog
اسب گفت: «یه چیزی هست که تا حالا بهتون نگفتهم.»
پسرک گفت: «چی؟»
«من بلدم پرواز کنم. ولی از خیلی وقت پیش دیگه پرواز نکردهم، چون بقیهٔ اسبها رو ناراحت میکنه.»
hedgehog
روباه گفت: «راستش رو بگم، اغلب فکر میکنم
چیز جالبی برای گفتن ندارم.»
اسب گفت: «راستش رو گفتن همیشه کار جالبیه.»
hedgehog
پسرک در گوش اسب زمزمه کرد: «روباه چقدر کم حرف میزنه.»
اسب گفت: «آره. و چقدر خوبه که پیش ماست.»
hedgehog
پسرک گفت: «گاهی فکر میکنم
شما بیشتر از خودم بهم باور دارین.»
اسب گفت: «تو هم بالاخره به ما میرسی.»
hedgehog
«بااینحال باز هم دوستم دارین؟»
«اصلاً بهخاطر اینها بیشتر هم
دوستت داریم.»
hedgehog
پسرک پرسید: «پس شما همهچی رو درمورد من میدونین؟»
اسب گفت: «آره.»
hedgehog
«زندگی سخته. ولی مطمئن باش
کسی دوستت داره.»
hedgehog
موش کور گفت: «بزرگترین توهم اینه
که فکر کنیم زندگی باید بینقص باشه.»
سگم آمد و از روی نقاشی رد شد. مشخص است که میخواست این حرف را ثابت کند.
hedgehog