بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چهل و یکم | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چهل و یکم

بریده‌هایی از کتاب چهل و یکم

نویسنده:حمید بابایی
انتشارات:نشر صاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۷۱ رأی
۴٫۱
(۱۷۱)
سالِ مرضی هر چه داشتیم، از کف داده بودیم.
n re
من به مردانگی‌ات اعتماد کردم. رخصت دادم لباس بخت دخترم را تو به تنش بپوشانی. گل‌نسای من، در چشمانت چیزی دیده که از قلبت برمی‌آمده. و من به چشم‌های دخترم اعتماد کردم. دلم می‌خواهد به تو هم اعتماد کنم. به چشم پاکی‌ات، به دست پاکی‌ات، به صراط مستقیم‌ات.
زهــرا م.ن
«ورع سه مقام است: یکی آن‌که بنده سخن نگوید، مگر به حق؛ خواه در خشم باشد و خواه در رضا. دوم آن‌که اعضای خود نگه دارد از هر چه خشم خدای عز و جل در آن باشد. سِیم آن‌که قصد وی در چیزی بود که خدای تعالی بدان رضا داده است.»
سارا
خواب و خوراک نداشتم. بالشِ خوابم قلم بود و خوراکِ روزم مرکب. چند ساله بودم؟ شاید دوازده.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
آن‌جا که دست خالی‌ات را دراز می‌کنی و می‌گویی: «خدایا من یاری‌دهنده‌ای ندارم جز تو.» او خواهد گفت: «بیا، بیا که منم فریادرس.» بعد به هنگامی که دیگری دست یاری می‌طلبد، باید دست او بگیری که این قول جوانمردان است: چون دستت را گرفتند دست دیگری را بگیری. پس جوانمرد گویی اول چنگ در حبل‌المتین می‌زند تا به دنیای دیگری پا نهد. سپس به هنگام سختی روزگار دست افتادگان را خواهد گرفت.
مینا
«چون او را بردار کردند ابلیس بیامد و گفت: یکی «أنا» تو گفتی و یکی من، چون است که از آن تو رحمت بار آورد و از آن من لعنت؟! حلاج گفت: تو «أنا» به در خود بردی و من از خود دور کردم. مرا رحمت آمد و تو را نه چنان‌که دیدی و شنیدی، تا بدانی که منی کردن نه نیکوست، و منی از خود دور کردن به غایت نیکوست.»
جیمی جیم
شبلی گفت: آن شب به سر تربت او شدم و تا بامداد نماز کردم. سحرگاه مناجات کردم که: «الهی! این بنده تو بود؛ مؤمن و عارف و موحد. این بلا با او چرا کردی؟» خواب بر من غلبه کرد. قیامت را به خواب دیدم و خطاب از حق شنیدم که: «این از آن با وی کردم که سِر ما، با غیر ما در میان نهاد.»
sajjad
«یارب به خدایی خدایی‌ات و به کمال پادشاهیأت... از گناه من بگذر.»
mohaddese
بالأخره طلیعه معجزه از راه رسید. مرض همان‌طور که نفهمیدیم از کجا آمده بود، نفهمیدیم چطور رفت، و شهر دوباره سامان گرفت. خانه‌ها آب و جارو شد و خون به گونه زنان، و قوَت به بازوی مردان بازگشت.
mohaddese
چراغدان به پت‌پت افتاده بود و شعله‌اش تاریک و روشن می‌شد. قلم و کاغذ را کنار گذاشتم و چراغ را خاموش کردم. فتیله‌اش را با سرِ انگشت تمیز کردم بلکه توفیر کند، و وقتی دوباره کبریت کشیدم و گیراندمش، واقعا توفیر کرده بود. فکر کردم وقتی تمیز کردن دوده و خاکستر فتیله، می‌تواند این‌طور اثرگذار باشد، آیا آدمی هم نمی‌تواند با زدودن غبار و پلشتی گناهان، همین‌قدر صافی و پُر نور شود؟
mohammad
من معنی این حرف را نفهمیده بودم تا روزی که شنیدم، محمدولی‌خان را دستگیر کرده و مدتی بعد به جوخه آتش سپرده شد. و این یکی از هزاران عقوبت شومی است که بر مردان خدمتگزار این خاک حادث شده و همچنان می‌شود!
علاقه بند
توبه از پشیمانی دل آغاز می‌شود.
R.R
تقلا می‌کرد از زیر نگاه‌های مادر گل‌نسا فرار کند و یک دل سیر دختر را تماشا کند. «چه چشم‌های سیاهِ ظلماتی دارد خدایا. این چه ابروهای مرد افکنی است دختر! این چه انگشت‌های لطیفی است که تو داری... لعنت بر شیطان!»
sara gohari
«همه ما مقروضیم. هر کس به کسی. زندگی این روزها آدم بی‌قرض باقی نگذاشته. یکی به قِران و تومان مقروض بندگان خداست و دیگری گناهکار است و مقروض خودِ خدا. اصلا آدم بی‌قرض دیده‌ای تا حالا؟»
f_samaei
یک روز در حالی که همان لبخند همیشگی را به لب داشت گفت: «پسرجان با دست و دل منزه برو حرم آقا یا جایی همان حوالی بنشین و دست به قلم ببر که این نُسخ که می‌نویسی کلام حق است. کلام و جانِ بندگان نظر کرده خداست. گفتن و نوشتن در باب بزرگان، دست و دل طیب و طاهر می‌خواهد.»
sara gohari
بعد از تشییع و خاکسپاری هر کدام به طرفی رفتیم. گور ادریس ماند و زنی چادرپوش و صدای گریه‌هایی که در محیط قبرستان طنین می‌انداخت.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
من کاتبم؛ فعل من کتابت است. بر پیشانی‌ام نوشته‌اند بنویس، و نوشته‌ام، تا به همین امروزِ روز و حتی ساعتی کاهلی نکرده‌ام. هر چه کرده‌ام مقدرم نموده‌اند و من نیز تسلیم آن شده‌ام. چندان که خداوند به مخلوق خود گفت «بشو.» و همان شد. من اگرچه مصنفم و هر لحظه برای آن است که باید بنویسم، اما این‌بار قصه دیگری در بین است که در آن نه دینم را لحاظ کرده‌ام، نه آیین پدران را، نه اشاره شیطان را؛ که هر چه در این قصه هست، قصه ندای درون من است.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
من ریاضتی نکشیده و طریق طلب را طی نکرده بودم، پس اجازه نداشتم به حریم آن‌ها پا بگذارم.
MahdiaR
«نظم آقایان! نظم همان چیزی است که در این بلاد مغفول مانده. بلبشوی توی مملکت همه‌اش به خاطر بی‌نظمی است. اما می‌دانید این نظم را چطور می‌شود به این ملت حالی کرد؟ هیچ طوری! ملتی که صدها سال است توی خرافه و کثافت دست و پا زده، باید یک فرمانده قدر قدرتی مثل شاه داشته باشد تا به راه درست برود. خر هم اگر صاحبِ ترکه به دست نداشته باشد تا راه و چاه را نشانش بدهد، رَم می‌کند و به صحرا می‌زند و تلف می‌شود.»
sajjad
«پاهای آدمی، به وفاداری سگ‌هایند؛ جورکشند و وفادار و همراه.»
h.s.y

حجم

۲۸۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۲۸۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان