بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چهل و یکم | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چهل و یکم

بریده‌هایی از کتاب چهل و یکم

نویسنده:حمید بابایی
انتشارات:نشر صاد
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۷۱ رأی
۴٫۱
(۱۷۱)
کَرَم خداوند چاره‌ساز است و چاره‌ساز ما هم شد.
☽ოყ♡ოσσŋ☾
کَرَم خداوند چاره‌ساز است و چاره‌ساز ما هم شد. بالأخره طلیعه معجزه از راه رسید. مرض همان‌طور که نفهمیدیم از کجا آمده بود، نفهمیدیم چطور رفت، و شهر دوباره سامان گرفت. خانه‌ها آب و جارو شد و خون به گونه زنان، و قوَت به بازوی مردان بازگشت. و حالا چاره‌ای به جز این نداشتیم که دوباره از نو آغاز کنیم.
درّین
گاهی حاضرم تمام جان و هستی‌ام را بدهم و ساعتی با فراغ بال، در گوشه‌ای بنشینم و چیزی بنویسم. فکر کردم استراحت مختصری می‌کنم و فردا حتما بعد از فراغت از مشغله انبار همین کار را می‌کنم. رفیقم، قلمم را صدا می‌زنم و می‌گویم «بیا رفیق... بیا که کار داریم. بیا که می‌خواهم با خونِ تو جهان را دریابم، با چشم تو جهان را ببینم، با پای تو جهان را بپیمایم.»
مینا
«ورع سه مقام است: یکی آن‌که بنده سخن نگوید، مگر به حق؛ خواه در خشم باشد و خواه در رضا. دوم آن‌که اعضای خود نگه دارد از هر چه خشم خدای عز و جل در آن باشد. سِیم آن‌که قصد وی در چیزی بود که خدای تعالی بدان رضا داده
venus
«همه ما مقروضیم. هر کس به کسی. زندگی این روزها آدم بی‌قرض باقی نگذاشته. یکی به قِران و تومان مقروض بندگان خداست و دیگری گناهکار است و مقروض خودِ خدا. اصلا آدم بی‌قرض دیده‌ای تا حالا؟
فقیر
«ورع سه مقام است: یکی آن‌که بنده سخن نگوید، مگر به حق؛ خواه در خشم باشد و خواه در رضا. دوم آن‌که اعضای خود نگه دارد از هر چه خشم خدای عز و جل در آن باشد. سِیم آن‌که قصد وی در چیزی بود که خدای تعالی بدان رضا داده است.»
کربلایی
گفت: «همه ما مقروضیم. هر کس به کسی. زندگی این روزها آدم بی‌قرض باقی نگذاشته. یکی به قِران و تومان مقروض بندگان خداست و دیگری گناهکار است و مقروض خودِ خدا. اصلا آدم بی‌قرض دیده‌ای تا حالا؟»
کربلایی
گفتن و نوشتن در باب بزرگان، دست و دل طیب و طاهر می‌خواهد.
کربلایی
فراز از تذکره‌الاولیا خوانده بودم که «من نه دوزخت را می‌خواهم و نه بهشتت را که مرا با اختیار چه کار که هر جا تو مرا افکنی آن باشد.»
zahra ag
ادریس با صدایی لرزان گفت: «عیال ندارم. بنده کسوت تجرد به تن دارم.» و لبخند زد. این جمله را زمانی که در شهربانی استخدام می‌شد از زبان رییس شهربانی شنیده و آن‌قدر خوشش آمده بود که آن را به ذهن سپرده بود. گل‌نسا هم لبخند زد و گفت: «بنابراین شیوه قلندری پیش گرفته‌اید! آن هم در لباس ظالمین!»
maryhzd
بعد با مهربانی دست او را گرفته و اضافه کرده بود: «یادت است چند روز پیش از من پرسیدی توبه نصوح دیگر چه‌جور توبه‌ای‌ست؟» ادریس گفت: «بله خانوم، معلوم است که یادم هست. در قدم اول باید از خطای خودم قلبا پشیمان شوم. بعد استغفار زبانی کنم و قلبم که پاک شد، در عین حال ترک گناه کنم و در آخر هم عهد ببندم که تا زنده هستم دور و برِ آن گناه نپلکم.»
Tara
به خانه که رسیده بود، بی‌مقدمه موضوع را با گل‌نسا در میان گذاشته و گفته بود: «باید توبه کنم. یعنی... یعنی که می‌خواهم توبه کنم.» گفته بود می‌خواهد توبه نصوح کند: «یکجوری می‌خواهم توبه کنم که دیگر راه برگشتی برای خودم نگذارم.»
Tara
شبلی گفت: آن شب به سر تربت او شدم و تا بامداد نماز کردم. سحرگاه مناجات کردم که: «الهی! این بنده تو بود؛ مؤمن و عارف و موحد. این بلا با او چرا کردی؟» خواب بر من غلبه کرد. قیامت را به خواب دیدم و خطاب از حق شنیدم که: «این از آن با وی کردم که سِر ما، با غیر ما در میان نهاد.»
Tara
روحانی گفت: «توبه. توبه بیهترین راه نیجات است.» ادریس گفت: «همین امروز توبه می‌کنم؛ اما اگر از دست کابوس‌هایم رها نشدم باز هم می‌آیم پیش شما.» آشیخ گفت: «این‌جا نیا! درِ دروست را اگر بیزنی، محالی مومکن است، در باز نشود. برو بالام‌جان... شوما توکل کن بی خودا بگیه‌اش خیر و صلاح است.»
Tara
روحانی گفت: «اهلی جهنم به رهبران خود می‌گویند:» شوما رهبران گومراهی بودید که بی ظاهر از طریگ خیرخواهی و نیکی وارد شدید، آمّا جز فریب چیزی در کارتان نبود. آن‌ها در جواب می‌گویند: شما خودتان اهل ایمان نبودید.» می‌بینی این که بیگویی مأمور بودم و معذور چارَه کار نیست. اگر یک جایی ظلم دیدی و ظالیم دیدی و ساکیت ماندی، پس تو هم ظلم کردی.»
Tara
صدای الله‌اکبرِ مکبر که بلند شد، ادریس حس کرد به واقع خدا از همه‌چیز و همه‌کس بزرگ‌تر است. و بزرگ‌تر بود. خدایی که او درک کرده بود چنان بزرگ بود که در فهم هیچ‌کس نمی‌گنجید. فهم تمام اتفاقات این مدت برایش دشوار بود، پس توکل کرد به خدا و باز خودش را در جذبه آن وجود لایتناهی رها کرد و نمازش را خواند.
Tara
ادریس کرایه گاریچی را داد، چمدان و بقچه‌ها را برداشت و گذاشت روی سکوی کنار در و همان‌جا نشست و دقایقی گل‌نسا را تماشا کرد که چطور با در خانه کلنجار می‌رود. گل‌نسا هم وقتی نگاه‌های او را دید، تحریک شد و زور بیش‌تری زد و فشار بیش‌تری به در آورد، اما انگار نه انگار. مثل این که در پرچ شده بود به زمین و جنب نمی‌خورد. ادریس بلند شد و گفت: «این‌جاست که می‌گویند: کار هر کس نیست خرمن کوفتن، گاو نر می‌خواهد و... چه؟» گل‌نسای از نفس افتاده جواب داد: «گاو نر می‌خواهد و ادریسِ مرد!»
زهــرا م.ن
انسان نسیان‌پسند است و عملِ نیک و بد خود را فراموش می‌کند وقتی که منفعت او در فراموشی است
R.R
آیا ما روزی که بر زمین قدم می‌زدیم بر خوب و بد عملِ خود آگاه بوده‌ایم؟ بر راستیِ عمل خود؟ بر درستی آن؟ بر صدق گفتار و صحت کردار خود؟
R.R
«من نه دوزخت را می‌خواهم و نه بهشتت را که مرا با اختیار چه کار که هر جا تو مرا افکنی آن باشد.»
nasrin ranjbar

حجم

۲۸۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۲۸۵٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
تومان