بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب مامبای سیاه و عشق صورتی | طاقچه
تصویر جلد کتاب مامبای سیاه و عشق صورتی

بریده‌هایی از کتاب مامبای سیاه و عشق صورتی

نویسنده:مهوش توکل
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۹از ۸۱ رأی
۲٫۹
(۸۱)
ترنم در حالیکه سعی می‌کرد با طراوت جوانی و زیبایی لبخند ملیحش، هنوز هم مانند آن اوایل از کیان دلبری کند، در اتاق خواب را پشت سرش بست و به کیان گفت: "عزیزم چند روزه بدجوری تو خودتی؟ چیزی شده؟ " کیان لبخندی تصنعی روی لبش نشاند و در حالیکه سعی می‌کرد بر خلاف واقعیت و آنچه که در دلش می‌گذشت، پیش همسرش ترنم، خودش را همچنان مشتاق و علاقه‌مند جلوه دهد با تن صدایی که فقط مخصوص خودش بود و بس، یعنی از همان مدل صداهایی که می‌توانست دل خیلی از دخترها را ببرد، گفت: "عزیزم! این چه حرفیه که میزنی؟ مگه من تا به حال چیزیو ازت پنهون کردم؟ اصلا تو به من بگو که من... "، کیان در همین لحظه جمله‌اش را قطع کرد، قیافه‌ی حق به جانب و مظلومی به خودش گرفت، با دستش طوری به خودش اشاره کرد که موکد جمله‌اش باشد و بعد ادامه داد: "من اصلا میتونم که چیزیو از تنها ملکه‌‌ی قلبم پنهون کنم؟!"
K24
قلب حساس و بیمار ترنمکه اکنون باز به خاطر هیجانی که از رفتارهای کیان به او دست داده بود، بدجوری به تپش درآموه بود!
سیّد جواد
شاید ترنم هم هنوز خیلی خوب کیان را نمی‌شناخت! کیان مثل بعضی از مردها، اگر خودش دلش می‌خواست صاف می‌شد مثل یک کف دست، زلال می‌شد مثل یک چشمه‌ی بکر کوهستانی، ولی اگر خودش نمی‌خواست، همتای ناشناخته‌ترین قسمتهای جنگل آمازون، همچنان پر رمز و راز باقی می‌ماند. کیان که هنوز فکرش درگیر احساسات در هم پیچیده‌اش بود، این بار هم با زیرکی حلقه‌ی دستهای ترنم را از دور کمرش باز کرد و گفت: "ولی من همیشه پیشتم، همیشه! "
K24
ترنم در حالیکه سعی می‌کرد با طراوت جوانی و زیبایی لبخند ملیحش، هنوز هم مانند آن اوایل از کیان دلبری کند، در اتاق خواب را پشت سرش بست و به کیان گفت: "عزیزم چند روزه بدجوری تو خودتی؟ چیزی شده؟ " کیان لبخندی تصنعی روی لبش نشاند و در حالیکه سعی می‌کرد بر خلاف واقعیت و آنچه که در دلش می‌گذشت، پیش همسرش ترنم، خودش را همچنان مشتاق و علاقه‌مند جلوه دهد با تن صدایی که فقط مخصوص خودش بود و بس، یعنی از همان مدل صداهایی که می‌توانست دل خیلی از دخترها را ببرد، گفت: "عزیزم! این چه حرفیه که میزنی؟ مگه من تا به حال چیزیو ازت پنهون کردم؟ اصلا تو به من بگو که من... "،
💕Adrien💕
لامصب با حرف زدنش دل سنگ را هم نرم می‌کرد، چه برسد به قلب حساس
صدرا ایرانی ۰۰
فصل آخر کیان چون رهگذری غریب از خیابانها و کوچه‌ها می‌گذشت، همه چیز مثل قبل بود، الا یک چیز! دیگر ترنم نبود تا دل کیان بخواهد که مدام از آویزان شدنهای پیاپی او بگریزد و هی بهانه‌ی چشم‌های آهویی گلین را بگیرد! کیان کلید را توی در انداخت، آن را چرخاند، در باز شد، او قدم به درون خانه گذاشت، آن خانه هنوز هم بوی عطر همیشگی ترنم را می‌داد، بغض کیان ترکید و اشکهایش فوران کرد. کیان بی رودربایستی زده بود زیر گریه
💕Adrien💕
فرستاد توی ریه‌هایش، اما ترنم این جور درد کشیدن را دوست داشت و ته دلش رضایت، خشنودی و امیدواری موج می‌زد، چون خیلی بیشتر از آنچه تصورش را می‌توانید بکنید عاشق کیان بود. ترنم از وقتی دکتر طاهری به او گفته بود که بعد از عمل دیگر حالش خوب خوب می‌شود، بدون آنکه حتی ذره‌ای هم به ناموفق بودن عمل فکر کند، برای رسیدن روز عملش لحظه‌شماری می‌کرد. دکتر طاهری برایش یکسری قرص و دارو تجویز کرده بود که ترنم اول باید دوره‌ی مصرف آنها را طی می‌کرد تا آمادگی کامل جسمی برای عمل را پیدا کند و بعد برود زیر تیغ جراحی.
💕Adrien💕
جمله‌اش را قطع کرد، قیافه‌ی حق به جانب و مظلومی به خودش گرفت، با دستش طوری به خودش اشاره کرد که موکد جمله‌اش باشد و بعد ادامه داد: "من اصلا میتونم که چیزیو از تنها ملکه‌‌ی قلبم پنهون کنم؟!" این دقیقا همان جمله‌ای بود که ترنم دلش می‌خواست بشنود، او هم مثل خیلی از زنها عاشق همین طرز حرف زدن کیان بود، لامصب با حرف زدنش دل سنگ را هم نرم می‌کرد، چه برسد به قلب حساس و بیمار ترنمکه اکنون باز به خاطر هیجانی که از رفتارهای کیان به او دست داده بود، بدجوری به تپش درآموه بود!
💕Adrien💕
کیان چون رهگذری غریب از خیابانها و کوچه‌ها می‌گذشت، همه چیز مثل قبل بود، الا یک چیز! دیگر ترنم نبود تا دل کیان بخواهد که مدام از آویزان شدنهای پیاپی او بگریزد و هی بهانه‌ی چشم‌های آهویی گلین را بگیرد! کیان کلید را توی در انداخت، آن را چرخاند، در باز شد، او قدم به درون خانه گذاشت، آن خانه هنوز هم بوی عطر همیشگی ترنم را می‌داد، بغض کیان ترکید و اشکهایش فوران کرد. کیان بی رودربایستی زده بود زیر گریه، او مشغول بستن در بود که چشمش افتاد به پیرزن واحد روبرویی که با نگاهی کنجکاوانه به او خیره شده بود، کیان در را هل داد و با سر و صدا در را بست، کفشهایش را درآورد، رفت توی اتاق خواب و بعد روی تخت، طاق باز دراز کشید.
mahya
لامصب با حرف زدنش دل سنگ را هم نرم می‌کرد، چه برسد به قلب حساس
صدرا ایرانی ۰۰

حجم

۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۵ صفحه

حجم

۹۳٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۷۵ صفحه

قیمت:
رایگان
صفحه قبل
۱
صفحه بعد