بریده‌هایی از کتاب یواشکی

تا بفهمی چرا متنفرم از خداحافظی!

از گناهه که بدم می‌آد، نه گناهکار!

ــ نرو... تنهام نذار!

دردهایمان دست انداخته بودند گردن هم و یکدیگر را بو می‌کشیدند! درد تنهایی، بی‌پناهی، شکنجه و پنهان‌کاری، درد داشت قوی ماندن در اوج ذلت... در اوج خفت... در اوج شکسته شدن و... باز سرِ پا شدن و زندگی... زندگی را باید جسورانه بازی می‌کردیم، وگرنه بازنده بودیم، بازنده می‌ماندیم و بازنده می‌مُردیم!

قلبم... قلبم یاد نگرفته بهم دروغ بگه! روراست بهم گفت دوستت داره...

بعد از آن همه حسرت و اندوهی که در دلم تلنبار شده بود، گمانم خدا دلش به حالم سوخته بود

ــ از گناهه که بدم می‌آد، نه گناهکار!

کی گفته گربه‌ها بی‌صفتن؟! دور و بر من که آدمای بی‌صفت بیشترن!

ــ توی این دنیا یه وقتایی می‌بینی حتی نفسم می‌کشی و مردی، فقط کسی نمی‌فهمه... گرفتی؟

روزگارت بر مراد روزهایت شاد شاد قلبت از هر غصه دور بزم عشقت پر سرور بخت و تقدیرت قشنگ عمر شیرینت بلند سرنوشتت تابناک جسم و روحت، پاکِ پاک